اشاره
به یقین قیام امام حسین«علیه السلام»، بزرگترین عنایت آن حضرت به تمام انسانهای آزاده در طول تاریخ محسوب میشود؛ زیرا موجب هدایت معنوی و نجات آنها از گمراهی شد و آن وجود مقدس در این راه، از تمام هستیاش گذشت؛ چنانکه امام صادق«علیه السلام» در زیارت اربعین فرمود: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة؛ حسین«علیه السلام» جانش را در راه تو بذل و ايثار كرد تا بندگان را از گمراهی نجات دهد». در این مسیر علماء بیش از دیگران به این نکته آگاهند و با توسل به آن حضرت«علیه السلام»، شاهد عنايات متقابل امام حسين«علیه السلام» بودهاند. از اینرو یکی از نکات برجسته در سیره علمای شیعه و راز توفیق آنان، همین ارتباط بوده است. این بزرگان همواره در تمام امور علمی و عملی به در خانه حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» میرفتند و با عنایت ویژه آن حضرت مواجه میشدند. آنان میدانستند که در زیارت حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» چه برکاتی نهفته است؛ چنانکه محدث عظیمالشانِ جهان تشیع، جعفر بن محمد ابنقولویه«علیه السلام» در کتاب شریف کامل الزیارات مینویسد: امام باقر«علیه السلام» فرمود: «لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي زِيَارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ«علیه السلام» مِنَ الْفَضْلِ لَمَاتُوا شَوْقا؛ اگر مردم میدانستند که در زیارت قبر حضرت حسین بن علی«علیه السلام» چه فضل و ثوابی است (و چه عنایاتی به زائر کربلا میشود)، از هیجان شوق و ذوق جان میدادند». در این مقاله به نمونههایی از عنایات حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» به علماء را به نظاره مینشینیم.
علامه سيد محمد شفيع جاپَلَقی
یکی از بزرگانی که از عنایات ویژه حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» برخوردار بود، علامه جلیلالقدر سيد محمد شفيع جاپَلَقی است که از ابتدای كودكی تا آخر عمر خود هيچگاه دست خود را از دامان اهلبيت«علیهم السلام» كوتاه نكرد و همچون كودكی كه در مشكلات به دامان مادر پناه میبرد، اين عالم بزرگ نيز به قلعه محكم اهلبيت«علیهم السلام»مأوی گرفت و در اثر شدت اتصال به خاندان امامت و ولايت، توانست قلههای ترقی را بپيمايد و به اعلی درجه علم و دانش تكيه زند. او در كنار كسب علم و دانش، به خودسازی و تهذيب نفس اهميت بسیار میداد كه مورد عنايت خاص اهلبيت«علیهم السلام» قرار میگرفت و چنان در روح عرفان و معرفت قرار گرفت كه همه صاحبنظران او را صاحب نفس قدسی میدانند. سيد در آثار خود به عنایات ویژه حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» اشاره دارد. ایشان مینویسد:
زمانی كه به درس اساتيد كربلا حاضر شدم، بسيار خود را دور و نا آشنا به مطالب احساس میكردم و قادر به جمعبندی مطالب درس نبودم و نمیتوانستم نتيجه نهايی را به دست آورم و فقط جملات متفرقهای را درک میكردم. در اين مدت بسيار ناراحت بودم. به حرم مطهر رفتم و به بقعه شريفه حضرت حسين«علیه السلام» متوسل شدم، زيارت نمودم، دعا کردم و كشف علوم سخت و غامض را طلب نمودم. بسيار گريه كردم تا آنكه قلبم شكست. پس وداع كردم و به حجرهام بازگشتم و با حال ناراحتی و غم فراوان بعد از مطالعه خوابم برد. در خواب جمال سيدالمرسلين و خاتم انبيا«صلی الله علیه و آله و سلم» را ملاقات نمودم. بسيار نورانی بود و به خدمتش مشرف شدم. به او سلام كردم، جوابم را داد. در نزد او خاضع و خاشع ايستادم و به التماس و التجا افتادم. فرمود: «هر آنچه را كه میخواهی اجابت میكنم». گفتم: ای مولای من، اَطلُبُ منك العلم. پس آقا با دست مباركش به سمت قبّه سيد الشهدا«علیه السلام» اشاره فرمود. بيدار شدم و پس از آن رؤیای صادقه و سرنوشتساز بود که هر گاه به درس حاضر میشدم، روز به روز بر فهم و دقت من بيشتر میشد تا آنجا كه درس استاد «شريف العلمای مازندرانی» را در همان اول سریعاً میفهميدم؛ به طوری که استاد من اجازه اجتهاد و بینيازی از درس داد. غالب مسائل خارج اصول را نزد او قرائت نمودم و تقريرات درس را نوشتم. در آن مدت كه به تحصيل مشغول بودم، مخارج زندگی را نداشتم و در كمال سختی زندگی میكردم. با اين حال هيچ تغييری نكردم و در علاقه و شوق من به درس و مباحثه كم نشد؛ بلكه به شوق من اضافهتر میشد. ذلك فضلالله يؤتيه من يشاء.
علما و بزرگان در سختیها و مشكلات راه کمال، با توسل به عنایات حضرات معصومین«علیهم السلام» به ویژه حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» توانستند قلههای علم و ايمان و معرفت را فتح كنند.
آیتالله شیخ عبدالکریم حائری
آیتالله شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم دارای خصایص اخلاقی و انسانی و سجایای بسیاری بود. یکی از خصوصیات بارز او شدت ارادتش به پیامبر«صلی الله علیه و آله و سلم» و خاندانش بهویژه سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» بود که زبانزد خاص و عام بود. این ارادت بهگونهای بود که مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحبالزمانی تبریزی که یکی از خوبان بود، از سوی آن جناب دستور داشت همه روزه پیش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقایقی ذکر مصیبت امام حسین«علیه السلام» کند و آنگاه جناب حائری درس فقه خود را آغاز میکرد.
دهه محرم مجلس سوگواری داشت و خود در روز عاشورا به نشان سوگ امام حسین«علیه السلام» گِل بر چهره و پیشانی میمالید و جلوی دسته عزاداری علما حرکت میکرد. وقتی از شدت ارادت او به کشتی نجات امت، امام حسین«علیه السلام» و دلیل آن پرسیدند، گفت: «من هر چه دارم، از آن گرامی است» و آنگاه یکی از کرامتهای آن حضرت درباره خودش را به این صورت شرح داد:
هنگامی که در کربلا بودم، شبی در خواب دیدم که فردی به من گفت: «شیخ عبدالکریم! کارهایت را ردیف کن که تا سه روز دیگر از دنیا خواهی رفت». از خواب بیدار شدم و غرق در حیرت گشتم، اما به آن توجه زیادی نکردم. شب سهشنبه بود که این خواب را دیدم. روز سهشنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشیدم خواب را فراموش کنم و روز پنجشنبه که تعطیل بود، با برخی دوستان به باغ معروف سید جواد کلیدار در کربلا رفتیم و پس از گردش و بحث علمی نهار خوردیم و به استراحت پرداختیم. هنوز خوابم نبرده بود که به تدریج تب و لرز شدیدی به من دست داد و به سرعت شدت یافت و کار به جایی رسید که دوستان هر چه عبا و روانداز بود، همه را روی من انداختند؛ اما باز هم میلرزیدم و آنگاه پس از ساعتی تب سوزانی همه وجودم را فرا گرفت و احساس کردم که حالم بسیار وخیم است و با مرگ فاصلهای ندارم. از دوستان خواستم که هر چه زودتر مرا به منزل برسانند و آنان نیز وسیلهای یافتند و مرا به خانه انتقال دادند و در منزل به حالت احتضار افتادم. کم کم علائم و نشانههای مرگ از راه رسید و حواس ظاهری رو به خاموشی نهاد و تازه به یاد خواب سهشنبه افتادم. در آن حالت بحرانی بودم که دیدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرار گرفتند و ضمن نگاه به یکدیگر گفتند: «پایان زندگی اوست و باید او را قبض روح کرد». من که مرگ را در برابر دیدگانم میدیدم، با قلبی سوخته و پر اخلاص به سالار شهیدان توسل جستم و گفتم: «سرورم! من از مرگ نمیهراسم، اما از دست خالی و فراهم نکردن زاد و توشه آخرت بسیار نگرانم. شما را به حرمت مادرت فاطمه«سلام الله علیها» شفاعت مرا بکن تا خدا مرگم را به تأخیر اندازد و من کار آخرت را بسازم و آنگاه بروم». شگفتا که پس از این توجه قلبی، دیدم فردی وارد شد و به آن دو فرشته گفت: «سیدالشهدا«علیه السلام» میفرماید: شیخ، به ما توسل جسته است و ما شفاعت او را نزد خدا نموده و تقاضا کردهایم که عمر او را طولانی سازد و خدا از سر مهر به ما اجابت فرموده است. او را رها کنید» و آن دو به نشانه اطاعت خضوع کردند و آنگاه هر سه با هم صعود کردند. درست در آن لحظات احساس کردم که رو به بهبود بازگشتم. صدای گریه خاندانم را شنیدم و توجه یافتم که به سر و صورت میزنند. به طور آهسته خود را حرکت دادم و دیده گشودم، اما دریافتم که چشمانم بسته و بر صورتم پوشش کشیدهاند. خواستم پایم را حرکت دهم که دیدم دو شصت پایم را نیز بستهاند. دستم را برای کنار زدن پوشش از صورتم به آرامی حرکت دادم که دیدم همه ساکت شدند و گفتند: «گریه نکنید. حرکت دارد» و آرام شدند. پوشش از روی من برداشتند و چشمم را گشودند و پاهایم را باز کردند. اشاره کردم که آب بیاورید و آب را به دهانم ریختند. کم کم از بستر مرگ برخاستم و نشستم و به تدریج بهبودی کامل خویش را یافتم و این، به خاطر برکت و عنایت مولایم حسین«علیه السلام» بود.
آیتالله مجاهدی و عنایت حضرت اباعبدالله«علیه السلام»
استاد مجاهدی مؤلف کتاب در محضر لاهوتیان مینویسد: مرحوم پدرم (آیتالله محمد مجاهدی تبریزی) در روزهای پایانی عمر پربرکت خود، حالات روحانی عجیبی داشتند، طوری که اغلب کارکنان پزشکی بیمارستان جذب ایشان شده بودند و روزی یک ساعت در اتاق پدرم جمع میشدند و از مطالب نصیحتآمیزشان بهره میبردند. من و آشنایان بعد از ظهر هر روز اجازه داشتیم از ایشان عیادت کنیم و مادرم شبها در بیمارستان میماندند. روزی از روزها که به بیمارستان رفتم، دیدم مادرم بسیار متألم و ناراحت هستند و برای پدرم اظهار نگرانی میکنند. وقتی علت را جویا شدم، گفتند: «دیشب طبق معمول پرستار آمد و شیشه خون را به یک دست و سرم غذا را به دست دیگر آقا وصل کرد و رفت. معمولاً سه ساعت طول میکشید تا خون و سرم تزریقی تمام شود. حدود یک ساعت گذشت و من مشغول تلاوت قرآن بودم. ناگهان تغییر حال عجیبی در آقا پیدا شد. به سرعت از جا برخاستند و در حالی که از دست ایشان خون جاری بود، به نقطهای از اتاق خیره شدند و به پهنای صورت اشک میریختند و میگفتند: «السلام علیک یا اباعبدالله! بابی انت و امی یا سیدی و مولای». من که از دیدن این وضع شوکه شده بودم و نگران حال آقا بودم، پیش رفتم و سعی کردم ایشان را روی تخت بخوابانم؛ ولی ایشان با دست اشاره کردند که کاری به کار ایشان نداشته باشم و من به ناچار رفتم و پرستار را صدا کردم تا بیاید و جلوی خونریزی را بگیرد. ساعتی گذشت و حال ایشان به حال عادی برگشت و به من گفتند: «دیگر در این مواقع مزاحم حال من نشوید. وقتی حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» روحی و ارواح العالمین له الفدا برای عیادت من قدم رنجه میکنند، من که نمیتوانم مراتب ادب را به جا نیاورم. این حالات اختیاری نیست و ممکن است از این به بعد هم تکرار شود. سعی کنید از این پس آرامش خود را حفظ کنید و نگران حال من نباشید».
روزی من و جمعی از بستگان اطرف تخت مرحوم آقا حلقه زده بودیم. ایشان آن روز مرتب حمد و سوره میخواندند و به سمت خاصی میدمیدند و میفرمودند: «بیش از این مزاحمت ایجاد نکنید. از دست من برای شما کاری ساخته نیست. رهایم کنید». پرسیدم: «آقا! چه کسانی مزاحم شما هستند؟». فرمودند: «من سه دایی داشتم که از مالکان مقتدر منطقه در آذربایجان بودند. مادرم پیش از فوت خودش شش دانگ منطقه زراعی وسیعی را که متعلق به او بود، طی دستنوشتهای به من بخشید، ولی بعد از درگذشت مادرم، سه برادر او که در دستگاه حکومتی آن روز نفوذ داشتند؛ آن منطقه زارعی را به ناحق تصاحب کردند و حق مسلم مرا نادیده گرفتند و این شد که من یک عمر با فقر و فاقه دست و پنجه نرم کنم. حالا که میبینند روزهای پایانی عمر من است، ارواح آنان با حضور در این اتاق از من میخواهند که آنها را ببخشم و من هر چه برای آنان حمد و سوره میخوانم و طلب مغفرت میکنم، میگویند که اینها برای ما فایدهای ندارد و شما باید قلباً از ما راضی باشید و رضایت قلبی من از آنان بعد از چهل سال خونجگر خوردن و ساختن و سوختن امکانپذیر نیست و آن حالی که لازم این رضایت است، در من پیدا نمیشود».
عنایت به مرحوم کافی
شخصی از مبلّغ مخلص و مشهور جناب حجةالاسلام و المسلمین شیخ احمد کافی پرسید: «شما که مجتهد و مرجع تقلید نیستید، پس چرا این قدر معروف هستید؟». مرحوم کافی فرمود:
از عنایات حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» است. زمانی از طرف حکومت پهلوی مرا به کرمانشاه تبعید کردند. یک شب مرا در خرابهای گذاشتند و من از وحشت قلبم درد گرفت. بعد از چند روز به تهران آمدم و آقای فلسفی را دیدم. ایشان حال بنده را پرسیدند. گفتم: «قلبم درد میکند». گفت: «اگر میخواهی شناسنامهات را بده تا رفقا برایت ویزا بگیرند، برو خارج عمل کن تا قلبت خوب شود». گفتم: «اگر میخواهی ویزای خارج بگیری، بیا یک ویزا بگیر و برویم کربلا پیش طبیب اصلی و ارباب کل، آقا سیدالشهدا اباعبدالله الحسین«علیه السلام» تا شفایم را از آقا و ولینعمتم بگیرم». ویزا گرفته شد. در کربلا پیش کلیددار حرم آقا امام حسین«علیه السلام» رفتم و گفتم: «آقاجان! حرم را در چه روزی میشویید؟». گفت: «در فلان شب». گفتم: «آقاجان! عطر یا گلابی نیاز هست که با خود بیاورم؟». گفت: «نه! نیاز نیست». من رفتم و آن شب برگشتم. وارد حرم شدم و همان طوری که داشتم حرم را میشستم، منقلب شدم و فهمیدم آقا میخواهد به بنده عنایت و لطفی کنند. فهمیدم یک چیزهایی میخواهند به من بدهند. پریدم ضریح را گرفتم و دادند آنچه را که میخواستند بدهند و از آن شب به بعد معروف شدم.
عنایت ویژه به خلیعی موصلی
ابوالحسن جمالالدین خلیعى موصلى حلّى که از پدر و مادر ناصبی و دشمن اهلبیت«علیهم السلام» متولد شده بود، با عنایت حضرت سیدالشهدا«علیه السلام» به مقامات عالیه نائل آمد تا آنجا که به عنوان شاعری عالِم و چیرهدست در مسیر اهلبیت«علیهم السلام» قرار گرفت. مجموعه اشعارى که از او به یادگار مانده است، فقط مدح و رثاى اهلبیت«علیهم السلام» است. او شخصى فاضل، آشنا به فنون گوناگون، داراى بیانى نغز و قوى و شعرى رقیق و روان و ساکن حله بود. شهید قاضی نورالله شوشترى در مجالس المؤمنین مىنویسد:
مادر ابوالحسن خلیعی که ناصبی مذهب بود، نذر کرد اگر داراى فرزند ذکوری شد؛ او را براى راهزنى و قتل کسانى که به زیارت سیدالشهدا«علیه السلام» مىروند، بفرستد و چون داراى فرزند شد و به بلوغ رسید، مادرش او را براى نذرى که کرده بود فرستاد. وقتی او به نواحى نزدیک کربلا رسید، منتظر آمدن زائران شد؛ ولى خوابش برد و قافلهها عبور کردند و گرد و غبار آنها بر او نشست. پس در خواب دید قیامت بر پا شده است و دستور مىدهند که وى را به طرف جهنم ببرند، ولى آتش به خاطر آن غبارى که بر او نشسته است، به وى نمىرسد. چون از خواب بیدار شد، از نیت بدِ خود برگشت و دوستدار اهلبیت«علیهم السلام» و زمانى طولانى ساکن کربلا شد.
او در آن هنگام دو بیت شعر سرود:
إذا شئتَ النجاةَ فَزُر حُسَینا
لِکَی تلقی الإلهَ قریرَ عینِ
فَإِنَّ النّارَ لیس تمسُّ جسما
علیه غبار زوّار الحسینِ«علیه السلام»
اگر مىخواهى نجات پیدا کنى، حسین«علیه السلام» را زیارت کن تا خداوند را با چشم روشن ملاقات کنى؛ زيرا آتش به بدنی كه غبار زوار حسين«علیه السلام» بر آن نشسته باشد، آسيب نمیرساند.
فهرست منابع
۱. ابنطاووس، علی بن موسی، اقبال الاعمال، تهران: دارالكتب الاسلاميه، ۱۳۶۷ش.
۲. ابنقولویه قمى، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، قم: دفتر نشر اسلامی، ۱۴۱۷ق.
۳. جابلقی، سید محمد شفيع، القواعد الشريفة، تهران: بینا، ۱۲۸۰ق.
۴. شوشتری، نورالله بن شریفالدین، مجالس المؤمنين، تهران: نشر اسلامیه، ۱۳۹۲ش.
۵. کریمی، حسین، آیینه اسرار، قم: مسجد مقدس جمکران، ۱۳۸۴ش.
۶. مجاهدی (پروانه). محمدعلی، در محضر لاهوتیان، تهران : نشر لاهوت، ۱۳۸۸ش.
۷. موسوی، سید مهدی، بر آستان خوبان (شرح حال علما و فرزانگان الیگودرز و ازنا)، قم: نشر منشور وحی، ۱۳۹۰ش.
۸. میرخلفزاده، علی، كرامات الحسينية، قم: نشر مهدی یار، ۱۳۸۰ش.
ثبت دیدگاه