السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)، سلام و درود خدا؛ بر خالق عاشورا، عاشورایی به پهنای تاریخ و محرمی که برای چگونه زیستن است، سلام برمُحّرم، سلام بر استوره عشق و آزادگی، سلام بر عاشقی که الهام بخش عرفان الهی است. نامش آهنگ موزون چگونه بودن وچگونه زیستن را در محراب شهادت مشق تاریخ کرد.
سلام بر حسین و اصحاب و یارانش، سلام بر علمدار علقمه؛ آب آور حریم آل ا…، تشنه ای که آب را بر روی آب ریخت و آب را خجالت زده کرد. دستان بریده اش گواه وفاداری بر ولایتمداریش هست.
حسین جان محرم آغازی بر عقده گشایی دردمندانه کسانی است که در غم جانسوز غریبان ات به سوگ می نشینند تا معنای بودن را بفهمند.
مولایم هرگاه دلم هوای تو می کند و تمنای به نجوا نشستن دارم عقلم درمانده از بیان می گردد و چشمان اشک آلودم محبت تو را می خواند.
آقای من، بسان درمانده ای می مانم که نه زبان گویایی دارد و نه خروش جان کاهی که بتواند در فراغ محبوبش فریاد کشد تا راه یافتگان وادی نور یاریش کنند و نه آن اشکی که در سوز آن هرچه دارد را به مسلخ عشق برده تا به یکجا بسوزاند خاکسترش به باد بسپارد تا مرحم دل سوخته اش باشد.
ای محبوب دلهای عارفان؛ خود را گمشده در بیابان سوزان می بینم که نه معرفتی هست که حلقه وصل گردد و نه اعمالی که لایق آن جان خلایق باشد، تا دستم گیرد و آبرویم گردد.
ای آقا و مولایم آنچه برایم مانده هیاهویی بیش نیست بسان کودکی که از قافله عشق باز مانده و در خیمه دل زانوی غم در بغل گرفته باشد.
ای سید و سالار قبیله عشق دست نیاز را آزمندانه بسویت می گشایم تا شاید پذیرایم باشی و از خیمه نشینان صحرای علفزار دنیا رهایی ام بخشی.
حسین جان؛ نه معرفتی است و نه احساس عاری از خود آرایی! اگر هریک آز آن دو بود به کج راهه ی شیطان نمی لغزیدیم.
حسین جان، می خواهم که بگویم حسینیم ! اما هاتفی نهیب زد، خاموش باش تو کجا و حسین کجا !! او هر آنچه داشت در طبق اخلاص نهاد و عاشقانه در راه خدا در وادی شهادت پای نهاد و به مصاف اهریمنان رفت؛ زیبایی آفردید و زیبایی! و در آخرین لحظات حیات در حال آرامش و سکون صورت بر روى خاک نهاده و سرود عاشقانه با معبود را زمزمه کرد وگفت: الهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ. [اى خداى من، من راضى به قضاء و حکم تو هستم و تسلیم امر و اراده تو مىباشم. هیچ معبودى جز تو نمىباشد اى پناه هر پناه جوئى] حسین جان با همه شرمندگی خواستم بگویم محب که هستم! مولایم معترفم که در محب بودن هم خجالت زده ام.
ای قامت بلند عبودیت و ای عزت تاریخ بشریت و ای زنده بر تارک درخشان حریت و آزادگی؛ میدانم که بین محب، محبوب نباید محجوریت باشد. محجوریت حاصل باطن عمل محب است و دوستدار واقعی آن کسی است که ظاهر و باطن و نهان و آشکارش مطیع محبوب باشد.
اما حسین جانم، خود میدانی که نام تو را با شیره جان از مادر آموختم، ای کشتی نجات بشریت دستمان بگیر و بر ساحل نجات آرام مان ده. ای مشعل فروزان بندگی خدا، چراغ داری کن تا در سیاه چال های دام شیطان نیفتیم، ای حسین و ای تمام امید و زمزمه ی حیات و آبرویم و ای اقیانوس مهربانی؛ نامت آرامش جان است و لطف کریمانه ات شهپر پروازمان.
مولای جان تا به سر منزل مقصود پروازمان ده همانگونه که لاله های پرپر شده کربلا را پرواز دادی.
لبم لبریز از جام حسین است
عروج نام من بام حسین است
اگر جراح قلبم را شکافد
به روی لوح دل نام حسین است.
ثبت دیدگاه