حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ 22 جماد أول 1446 Saturday, 23 November , 2024 ساعت ×
نگاهی دوباره به زیر ساخت های پژوهش و نظریه پردازی
13 دسامبر 2021 - 8:44
شناسه : 3017
بازدید 483
14

تمدن های بشری آن گاه بالیده اند و توانسته اند، کلیت نگاه انسانی را یاور باشند، که در جامعه، فضای نظریه پردازی و تکاپوهای اندیشه ورزانه وجود داشته است. این روند به دورانی آرام، به دور از سطحی اندیشی و شعار نیاز دارد و آن گاه بار می دهد که پژوهش گران بتوانند، به شایستگی […]

ارسال توسط : منبع : مجله پژوهه آذر و دی 1382، شماره 3
پ
پ

تمدن های بشری آن گاه بالیده اند و توانسته اند، کلیت نگاه انسانی را یاور باشند، که در جامعه، فضای نظریه پردازی و تکاپوهای اندیشه ورزانه وجود داشته است. این روند به دورانی آرام، به دور از سطحی اندیشی و شعار نیاز دارد و آن گاه بار می دهد که پژوهش گران بتوانند، به شایستگی آن آرامش مطلوب و پژوهش ژرف را تجربه کنند. در واقع از درون فضای آرام، پژوهش هایی سربرمی آورد که زمینه های نظریه پردازی را مهیا می کند. تجربه های بزرگانی چون، فارابی و ملاصدرا، در درون تمدن اسلامی، نشانه هایی هدایت گر در این گستره اند.

از آن جا که پژوهش و نظریه پردازی در ساحت های گوناگون هم پوشی دارند، بر آن شدیم تا این بحث اساسی را با نگاهی به زیرساخت های این دو طرح کنیم. در این عرصه استادان حوزه و دانشگاه آقایان: دکتر فیرحی، دکتر لک زایی، دکتر برجی و حجت الاسلام و المسلمین ملکیان یاور ما بودند. با سپاس بسیار از این عزیزان و با امید به باردهی چنین مباحثی، هم اندیشی این شماره را می خوانیم.

پژوهه

پژوهه: با توجه به اهمیت مقوله پژوهش و نظریه پردازی، لطفاً با ارائه نمایی کلی در مبحث نظریه پردازی و پژوهش تعامل و ارتباط این دو را بیان کنید.

● دکتر لک زایی: ارتباط بین نظریه پردازی و پژوهش را با توجه به چند مسئله می توان بررسی کرد یکی، با طرح این سئوال که غایت پژوهش و نظریه پردازی چیست؟

وقتی برای این دو غایت مشترکی تعریف کردیم، هم پوشی پیدا می کنند، مثلاً آن گونه که هابرماس در متعلق دانش توضیح داده است، وقتی که تاریخ دانش بشر را مطالعه می کنیم، می بینیم نظریه پردازی سه غایت دارد:

۱. نخستین غایت، سلطه و کنترل است. مثلاً بعد از رنسانس محور تحقیقات این بود که چگونه می توان بر پدیده ها مسلط شد. در این زمان ما با علوم طبیعی و علوم انسانی مواجه هستیم که دل مشغول به کشف راه های افزایش چیرگی و سلطه است. یعنی اگر کسی بپرسد هدف پژوهش چیست، پاسخ داده می شود، شناسایی و جدا کردن راه های سلطه بر پدیده ها. اگر پرسیده شود انگیزه نظریه پردازی چیست، گفته خواهد شد هدف آن هم همین است.

۲. غایت دیگری که برای دانش ذکر شده، فهم است که بیش تر نحله های هرمنوتیکی، این متعلق را مطرح می کنند. هدف پژوهش و نظریه پردازی در این نحله فهم پدیده ها است و نه کنترل آن ها. شخص تلاش می کند تا پدیده ها، انسان و طبیعت را بهتر بفهمد.

۳. غایت سوم، رهایی است؛ یعنی انسان دنبالِ علم و دانش می رود تا از قید آن چه او را آزار می دهد، رها شود و دانش در خدمت رهایی انسان قرار گیرد. و این درست رو در روی نحلة اول معنا می شود که دانش را برای سلطه می خواهد.

در هر کدام از این نحله ها غایت پژوهش همان چیزی است که غایت نظریه پردازی شده و هیچ کس نمی تواند بگوید غایت نظریه پردازی من سلطه ولی غایت پژوهش من کشف راه های رهایی انسان است.

پس با تعریف شما متعلق این نظریه پردازی چهارچوب های خاصی دارد و این الگوی فکری یقیناً متعلق پژوهش هم هست؛ ولی گاهی ممکن است متعلق پژوهش هیچ کدام از نحله ها نباشد، مثلاً با پژوهش هایی مواجه می شویم که اسم پژوهش دارند امّا از نوع بازخوانی یک متن یا از نوع معجم نگاری هستند. این ها جزء خدمات پژوهش قرار می گیرند و کسانی که می خواهند پژوهشی انجام دهند، به آنها نیاز دارند. وقتی که می گوییم در حوزه خدمات تحقیق قرار می گیرند معنایش این نیست که اهمیتی ندارند و ای بسا اگر این ها انجام نشود در برخی از موارد نظریه پردازی و پژوهش هم انجام نگیرد.

منظر دومی که می شود این رابطه را توضیح داد، به لحاظ «روش پژوهش» است، ما این جا روش پژوهش را «راه هایی که به تولید دانش می انجامد»، معنا می کنیم. نوعی از نظریه پردازی از مقوله تولید دانش به شمار می آید. اگر پژوهش هم به لحاظ روش از همان روش هایی پیروی بکند که نظریه پردازی آن ها را دنبال کرده، در این جا، همْ پوشی پیدا می کند.

مقایسه سوم به لحاظ منابع پژوهش است. منابع پژوهش و نظریه پردازی به لحاظ تعریفی که در بحث غایت کردیم، مشترک هستند.

زاویه دید دیگری که برای توضیح رابطه این دو می توانیم ارائه دهیم، موضوعات مورد تحقیق است. ممکن است یک ناسازواری میان این دو به چشم بیاید. نظریه پردازی به دلیل این که از سطح گزاره ها و تحقیقات موردی فراتر می رود از پژوهش فاصله پیدا کند. در پژوهش ممکن است پژوهنده گاهی به تک موضوعاتی برخورد کند و از کنار هم گذاشتن چند تا موضوع به نظریه پردازی برسد؛ مثلاً اگر از وی خواسته شود در زمینه نظام سیاسی مطلوب، کدام نظام برای انسان، رستگاری به ارمغان می آورد، باید دربارة مفهوم خیر، دولت و انسان، تفکر کند در این موارد اگر از دریچه پژوهشی به مساله نگاه شود، می توان گفت پژوهش پیش درآمد نظریه پردازی است.

پژوهه: یعنی لزوماً پژوهش به نظریه پردازی نمی انجامد.

● به لحاظ موضوعات، هر پژوهشی، نظریه پردازی نیست؛ امّا پژوهش ها می توانند حلقه هایی از یک نظریه پردازی باشند، سازمان دهی و راه بُرد باید به گونه ای باشد که پژوهش ها بعد از ۵ سال و ۱۰ سال به یک نظریه منتهی گردند. نظریه معمولاً از چند گزاره تشکیل می شود پژوهشگر نخست باید تک واژه ها را شناسایی و پردازش کند؛ تکلیف موضوعات گوناگون در قالب معنایی قدرت، ماهیت انسان، ماهیت جامعه، ماهیت خیر و چندین موضوع دیگر را روشن کند و پس از این که پاسخ هر کدام را داد، آن گاه در صدد برآید تا موضوع و مفهوم دیگری را بدان بیفزاید، زیرا مثلاً در بحث نظام سیاسی مطلوب و نا مطلوب باید دیدگاه سیاسی افلاطون، فارابی، امام خمینی و مفاهیم دیگر را با دقت بررسی کند تا بتواند نظریه ای جدید آورد. این راه ها برای نظریه پردازی پشت سر گذاشته شده و هر یک از نام آوران اندیشه همین راه را طی کرده اند. این گونه نبوده که در همان نخستین گام خود در تحقیقات، نظر داده باشند.

پژوهه: این کار مثل حلقه هایی می ماند که با هم یک زنجیر را درست کرده اند.

● دقیقاً همین طور است. به همین دلیل است که ما به دشواری های کار توجه داریم و در طراحی ها برای پژوهش، این مراحل را در نظر می گیریم. گاهی در طراحی پژوهش ها اساساً نظریه پردازی مورد توجه قرار نمی گیرد؛ چرا که نظریه پردازی کاری است که هزینه ها، زمان زیاد و حوصله مدیریتی پایدار و استواری می طلبد. این است که در مراکز تحقیقاتی در فاصلة یکی دو سال و با یک پژوهش گر پاره وقت نمی توان به تولید نظریه رسید. پس به لحاظ موضوعات ما برای نظریه پردازی و پژوهش مرحله جداگانه ای قائل شدیم و پژوهش را اعم از نظریه پردازی معرفی کردیم. پژوهش هم شامل آن مرحلة اول می شود که تک موضوعات و تک حلقه ها پدید آورندة آن زنجیر خواهند بود و هم مرحلة بعدی که نظریه پردازی نام دارد.

پژوهه: یعنی نمی شود گفت نظریه پردازی اخص از پژوهش است؟ چون در این میان ممکن است یک سلسله پژوهش ها صورت گیرد و آن پژوهش ها هم لزوماً نظریه پردازی نباشد؛ اما از آن سو، بیش تر نظریه پردازی ها در درون خودشان مجموعه ای از چندین گزارة پژوهشی را دارند؛ بنابراین، می شود گفت نظریه پردازی اخص از پژوهش است.

● دو لحاظ پیدا می کند، شما با توجه به لحاظ انتزاعی و فلسفی، آن را توضیح می دهید. من به لحاظ میدانی توضیح می دهم؛ یعنی آن چه در واقع اتفاق می افتد و ما هم آن را پژوهش می نامیم، از آغاز تک گزاره ها بودند و در ادامه اگر بخواهد این روند تکاملی پشت سرگذاشته شود این پژوهش باید به مرحلة نظریه پردازی برسد؛ لذا من به لحاظ عینی و واقعی یا میدانی می گویم که پژوهش مقدم بر نظریه پردازی است، و بخش پیش درآمد آن به حساب می آید؛ اما به لحاظ انتزاعی و فلسفی درست است؛ یعنی وقتی که در یک جامعه نظریه پردازی صورت بگیرد، معنایش این است که حتماً پژوهش هایی مقدم بر نظریه پردازی هم انجام شده است.

زاویة دیگری که برای مقایسة پژوهش و نظریه پردازی می توانیم انتخاب کنیم مربوط به سیاست گزاران پژوهش است. اگر سیاست گذاران ما دارای ذهن راه بردی باشند این ها پژوهش را به گونه ای سامان دهی خواهند کرد که نظریه پردازی هم در آن گنجانده شود.

نگاه راه بردی دارای سه رکن است:

یکی اهداف، دیگری ابزار و امکانات و سوم شیوه ها و روش ها است. مدیران مراکز تحقیقاتی ما باید در طراحی پژوهش ها، این سه ویژگی را درنظر بگیرند.

زاویه دیگری که می توان در نظر گرفت، بحث کمیت یا کیفیت گرایی است، اگر سیاست گذاران پژوهشی ما کمیت گرا شوند و به حجم کار اهمیت بیش تر بدهند، این پژوهش ها با نظریه پردازی نسبت تباین پیدا خواهد کرد؛ یعنی پژوهش با گرایش به حجم و کمیت، با نظریه پردازی هیچ گونه نسبتی ندارد. چون نظریه پردازی این گونه هست که محقق ممکن است ده سال، بیست سال در یک فرصت طولانی در اداره کار کند و سرانجام نظریه اش به اندازه یک صفحه یا یک مقاله حجم داشته باشد ولی سیاست گذاران کیفیت گرا، پژوهش هایی انجام می دهند، که می توانند عنوان و حالت عامی داشته باشند؛ یعنی می توانند پژوهش هایی داشته باشند که به نظرسازی منجر بشود نه این که حتماً چنین شود.

ویژگی لازم برای سیاست گذاران این است که به نوآوری و نواندیشی و نظریه پردازی توجه ویژه داشته باشند. طبعاً این نگاه پژوهشگر خاص خود می طلبد که در این مرحله، سطح دانش و تحصیلاتش اهمیت پیدا می کند. پژوهش گری می تواند وارد عرصة نظریه پردازی گردد که دوره های آموزش و پرورش را پشت سرگذاشته باشد.

ویژگی دومی که باید به پژوهش گران بیفزاییم «تخصص گرایی» است. هر پژوهش گری در حوزة تخصصی خودش می تواند نظریه پردازی بکند.

زاویه دیگر هم برای مقایسه این دو وجود دارد که بحث از ره گذر فضای اقتضائات و لوازم پژوهش است؛ برخی از فضاها مناسب کمیت گرایی و غیر تولیدی اند؛ اما برخی از فضاها، فضاهایی هستند که افراد کارکشته و متفکر را وادار می کنند تا بروند سراغ نظریه پردازی. حال اگر فضایی که در آن به سر می بریم فضایی باشد که اساساً هیچ گونه احساس نیازی نکنیم، طبیعی است که هیچ تلاشی هم برای نظریه پردازی صورت نخواهد گرفت.

● دکتر فیرحی: ضرورتاً دو نکته قابل بحث است: اول وضعیت کنونی پژوهش و درک اهمیت آن، دوم، شناخت ظرفیت ها، تقاضاها و نحوة سرمایه گذاری در این مقوله که نیاز به مطالعه دارد. مهم رسیدن به یک وضعیّت درست در این زمینه و قرار گرفتن در شرایطی است که ابعاد و جهت آن مشخص شده باشد. مسلماً در بستر نظم است که کار نتیجه می دهد. در چنین شرایطی هم پژوهشگر و هم سرمایه گذار ـ دقیقاً ـ آگاهانه و در مسیر درست حرکت می کنند. در چنین مسیری نه اتلاف وقت وجود دارد و نه اتلاف سرمایه؛ به این اصطلاحاً می گویند یک بستری اپیستمی یا دیسیپلینی پیدا شده است. در این شرایط سرمایة معنوی و مادّی هر دو به ثمر می نشینند. البته رسیدن به چنین مرحله ای، نیازمند روش و مکانیزم تعریف شده، است.

اما وقتی نظم و ارادة مسلطی وجود ندارد، نه سلسله مراتب تصمیم گیری در پژوهش کاملاً مشخص است نه مکانیزم داوری بین پژوهش خوب یا بد. برای نمونه، اگر به تاریخ برگردیم، دوران افلاطون و ارسطو در زمان قدیم دورانی بود که نظمی پیدا شده بود آن جا اساساً نظم، بر اساس اهمیت عقل استوار بود، معتقد بودند که گزاره های زندگی را باید به محک عقل سنجید، به این ترتیب روش شناسی های عقلی نیز ظاهر شدند که منطق، یکی از مهم ترین آن ها بود. در چنین شرایطی چون جهت علمی مشخص شده و تنها معیار بازنمایندة دانش، عقل است، با این معیار ممکن بود که درست و نادرست و میزان پیشرفت کمی و کیفی را دریافت. در دوران مدرن غرب هم شاهد این وضعیت هستیم آن جا فرض بر این است که عقل فلسفی چندان توانایی استدلال ندارد. بنابراین همه چیز به تجربه ارجاع داده می شود، عقل هم تجربی است، فرض بر این است که همه چیز را باید زیر ذره بین تحقیقات تجربی جستجو کرد. دوران جدید غرب به سه قسمت است:

۱ـ دوران رنسانس

۲ـ دوران روشنگری

۳ـ دوران مدرن

دوران مدرن که عصر تجربه است از قرن ۱۸ به بعد همه چیز به تجربه برمی گردد، آن وقت می بینیم جهت تحقیق مشخص شده و به مرور روشن شناسی های تحقیق هم پیدا می شود مثل پوزیتیویسم، رفتار گرایی و ابطال گرایی. تجربه، ملاک داوری می شود و پیشرفت و عدم آن را می توان دریافت در چنین شرایطی یک نهاد غربی مثلاً کمبریج دقیقاً می داند که سرمایه گذاری هایش را کجا قرار بدهد.

در کشورهای اسلامی هم در دورة میانه، ما شاهد این وضعیت هستیم و آن وضعیت در واقع تکیه بر محور زبان و فقه هست، می بینیم که همه چیز در درون دین هست ما باید روش شناسی هایی را پیدا بکنیم که بتواند فهم دین را برای ما آسان بکند. بدین ترتیب ما می بینیم ادبیات، بلاغت، بیان و انواع مجازها رونق پیدا می کند و یک روشی هم به نام اصول فقه یا اصول استنباط خود را نشان می دهد. در این حال می دانیم در کجا سرمایه گذاری کنیم.

اما دورانی هم وجود دارد که جوامع دچار سردر گمی می شوند. مثلاً می بینیم بعد از یونان، اندیشه های شکاکیت بسیار قوی به وجود می آید، فلسفه اقتدار خود را از دست می دهد. یا اکنون در غرب اهمیت بحث های مدرن از دست می رود و نگرش های پست مدرن طرح می شود. در چنین شرایطی ناتوانی دیدگاه مسلط پیدا می شود و معیار داوری فرو می ریزد دیگر درست یا نادرست را تشخیص نمی دهیم. در جامعة ما هم امروز، چنین اتفاقی افتاده است. این وضعیت را در بسیاری موارد شاهدیم، مثل حضور زن ها در سیاست و بحث دیه و قصاص، یا نقدی که بر سخنان فیلسوفان حوزه در دانشگاه ها صورت می گیرد. این شرایط سردرگمی است و کسی هم مقصر آن نیست. باید مسئله را فهمید و دانست که این وضعیت نشان پیشرفت است نه نشان عقب افتادگی. اساساً شکسته شدن اقتدار دانایی، نشانة فعال بودن نظام دانایی است. یعنی در طی زندگی، دانایی دچار مشکلات شده که اکنون نیازمند ترمیم است، وقتی از شکاکیت پست مدرن صحبت می کنیم این به معنای انکار دوران مدرنیسم نیست بلکه این نگرش بر روی مدرنیسم استوار است.

امروزه شرایط ما به قول غربی ها Dislocation است یعنی حرکت در خارج از مسیر، «از جا دررفتگی».در این شرایط از پیش رفت نمی توان صحبت کرد. چون جهت مشخصی وجود ندارد. به همین دلیل نهادهای سرمایه گذار متحیراند که در کجاها سرمایه گذاری کنند و دیگر معیاری برای داوری نیست.

در نظم و دورة قبلی که اشاره شد، دانش بشر به یک معنی رسیده مثل این که دیه برای او مشکلی است که باید حل شود اما در این دوره نوعی ناهم پیوندی ایجاد شده است که سردر گمی و تردید در تصمیم گیری ها به همراه دارد و باعث سرمایه گذاری در جهت متعاکس می شود. یعنی بودجة ما در نهادها برای خنثی کردن یک دیگر صرف می شود تا دوباره به نقطة آغازین برسیم.

مسئله دیگری هم در این شرایط رخ می دهد و آن این که گسست علمی در بین نهادها پیدا می شود که در حوزه بیشتر شاهد آن هستیم، و این امر در حاملان دانش، بحران هویتی پدید می آورد که بدبینی طرفینی را در پی دارد. سرمایه علمی ـ اجتماعی دچار تهدید می شود، سرمایه ای که از دست دادن آن شکست بزرگی به شمار می رود. ما دچار مشکل نرم افزاری می شویم، امنیت تحقیق از بین می رود و نهادهای سرمایه گذار با افت نیروهای خلاّق مواجه می شوند. ذهن محقق باید از مناقشات بیرونی و درگیری برای حفظ حیثیت خود راحت باشد و به تحقیق خود بپردازد.

نکته بعدی آشنا کردن متولیان دینی و حوزوی با مشکل امروزی است. آسیب های علمی مثل آسیب های روانی است که آدمی از بیماری خود، آگاه نیست و این مشکل بزرگی است. متولیان دینی باید با این آسیب ها آشنا شده و آن را پیش رفت در مسایل بدانند چون دین مواجه شده با زندگی بشری است که دچار این بحران شده است و نه دینی که گوشة اتاق نشسته است. اگر این دو نکته را در یابیم می توان دانست در چه قسمت هایی سرمایه گذاری کنیم و در چه مسیری گام برداریم.

اگر در علوم به نظام دانایی و دانش معتقدیم، در حقیقت مسلمان بودن یک نویسنده و اسناد به دینی بودن آن، لزوماً به معنای وحیانی بودن آن نیست. پس دانش ها بشری هستند و ساخته می شوند تا زندگی را با ارتباطات من تنظیم کنند و فرض، حل مسایل است، اگر بپذیریم که هر نظام دانش و هر دستگاهی تا زمانی می تواند باقی بماند که در زندگی، به پرسش های انسان پاسخ دهد. ما به مرور به معماهایی برمی خوریم که گاهی نظام دانش ها قادر به پاسخ گویی آن نیست؛ در این صورت، می توان گفت نظام دانش ما درست است و پرسش غلط است؛ اما اگر هر چه آن سؤال را طرد کردیم، باز خود را به ما تحمیل کرد، دانسته می شود که سوال حیاتی است یعنی انسانی به مرحله ای می رسد که باید بین زندگی و دستگاه زندگی، یکی را انتخاب کند. اگر این اتفاق صورت گرفت آغاز شکاکیت به نظام دانایی خواهد بود و این نشان می دهد که شک، پشت سر خیلی از پیش رفت ها به وجود آمده است.

در چنین صورتی ما شاهد دو دیدگاه در عالمان دینی خواهیم بود. عده ای کوشش می کنند که با توجه به منطق زندگی، نظام دانش را مطابق با زندگی کنند و به دنبال طرحی نو باشند و عده ای هم زندگی را متوقف می کنند که بسیار سخت است. ما در حقیقت نه به داوری در اولویت منطق زندگی رسیده ایم، نه توان تغییر زندگی را داریم. در چنین شرایطی داوری های علمی به علقه های عاطفی می رسد. یعنی به نظام دانش خود علقة عاطفی می بندیم. بحران از همین جا شروع می شود و شک با هویت آدمی درگیر می شود. کسی که در یک نظام سنتی فقه خودمان سال ها تحقیق کرده دیگر احساس می کند که اگر کمی از آن اندیشه، فاصله گیرد، دچار عقوبت خواهد شد. پس باید تحقیقات کالبد شکافانه ای در این عرصه صورت بگیرد و فضای آینده به گونه ای شفاف و روشن باشد که مطمئن شویم محصولات علمی هدر نخواهد رفت.

● دکتر برجی: نظریه پردازی محصول و نتیجه پژوهش و درنگ و نظر است. نظریه های نو اگر پشتوانة پژوهشی نداشته باشند خام و غیر قابل اعتماداند. و پژوهش هایی که به نظریه پردازی و نواندیشی نینجامند، نازا و بی ثمر هستند. یک پژوهش گر و محقق صاحب نظر وقتی با مسئله ای روبه رو می شود، برای یافتن پاسخ مورد نظرش مراحلی را طی می کند که از آن ها می توان جمع آوری و دسته بندی اطلاعات، در نهایت دست یابی به پاسخ مسئله را مثال زد. پاسخ یابی اگر تکرار نظریات گذشتگان باشد دیگر نیازی به این همه تلاش ندارد؛ بنابراین، زیر ساخت های نظریه پردازی یا پژوهش های عمیق و دقیق و برپایه موازین علمی، پی ریزی می شود.

● ملکیان: برای این که اندیش مندی بتواند در یک زمینه نظریه ای ارائه کند باید تحقیق و پژوهش کند تا موضوع و محمولش را شناسایی کند و بداند دیگران در مسئله چه دیدی دارند؛ چرا که یک نفر نمی تواند هر کاری را از نو آغاز کند و راه رفته دیگران را نادیده انگارد؛ به ویژه در علم که در یک موضوع گاهی پنجاه سال کار شده و روا نیست بی توجه به آن نظر داد. پس باید تحقیق کرد و آرای گذشتگان را لحاظ نمود و کار خود را مجهز کرد به انبوهی از اطلاعات که گذشتگان زحمت کشیده و به آن رسیده اند و در دست رس گذاشته اند؛ گاهی دیگران حرف خوبی زده اند و پژوهش گر با اطلاعاتی که دارد آن را می پروراند و تکمیل می کند؛ یا آن مسئله را تصحیح می کند. و گاهی نظری که ارائه شده به گونه ای است که نه تصحیح می شود نه تکمیل، بلکه باطل می گردد، چون به این نتیجه می رسد که به کلی آن نظریه نادرست است؛ از این رو، محقق در نظریه پردازی باید به سابقه و اندوخته های دیگران ارج بگذارد و آن چه از گذشتگان و دیگران بر جای مانده پاس دارد.

پژوهه: آیا اساساً پژوهش عمیق و روشمند چه بسترهایی را مهیا می کند که می تواند ما را به وادی نظریه پردازی و نوآوری و در واقع آن چه که از جانب رهبر معظم انقلاب اسلامی جنبش نرم افزاری نامیده شده است، امیدوار و نزدیک کند؟

● دکتر فیرحی: در تحقیقات بنیادین، پژوهش، معطوف به انتخاب جهت است اگر توانستید جهتی پیدا کنید باید با نشان گرهای رقیب ارتباط برقرار کنید. مثلاً کسی که از تجربه صحبت می کنند یا باید عقل و دین را طرد کند یا باید ارتباط این دو را توضیح دهد. پژوهش های بنیادین، پژوهش هایی هستند که در عین التزام به جهت خود، بتوانند نسبتی را با نشان گرهای خود برقرار کنند. مثل علامه طباطبایی که برای دیدگاه های فلسفی خود از یافته های تجربة پزشکان و کیهان شناسان استفاده می کند و معنی آن این است که تجربه وقتی که به حد قانع کننده برسد، مبنای برهان است پس تحقیق دین شناسی امروز نمی تواند از یافته های دیگران بی نیاز باشد. شما نمی توانید حکمی را در حوزة فقه صادر کنید که با بدیهیات علوم تجربی منافات داشته باشد. بنابراین تحقیقات عمیق، تحقیقاتی هستند که نسبت تحقیقات امروز دینی را با روش های جا افتادة را معین کند و علامه، چنین کاری را کرده است که یافته های برهانی پایه ای برای تفسیرهای قرآنی اوست.

● دکتر برجی: پژوهش ژرف و روش مند، بستر نوآوری و نظریه پردازی را پهن می کند. نوفهمی و نوآوری و کشف و اکتشاف نظریه های تازه مربوط به درایت، تأمل و تفکر است. چه بسا آیه و روایتی که سالیان سال، جلو دیدگان محققان و اندیشه وران بوده و بارها قرائت و روایت شده است، وقتی در کانون توجه و درنگ و تفکر دقیق و موشکافانه محقق تیز هوش و باریک بین و با استعداد واقع می شود، نظریه و مطلبی را از آن برداشت می کند و حکم و قانونی را از آن بیرون می کشد و استنباط می کند که کاملاً نو و بی همتا است. هنر یک پژوهش گر و محقق در هوش مندی او است. حضرت امیر(ع) فرموده است: «کونوا دراة و لا تکونوا رواة. فان رواة العلم کثیر و درائه قلیل».

بنابراین، برای نظریه پردازی نیاز به بستر سازی و تیز بینی و تفکر است. و بستر سازی آن را پژوهش فراهم می سازد. و در اطلاعاتی که به وسیله پژوهش به دست آمده تفکر و تأمل کردن، نظریه پردازی صورت می گیرد. و به مجموعه این فعالیت ها، پژوهش روش مند می گوییم.

● دکتر لک زایی: در سؤال گذشته به این بحث اشاره کردم؛ یعنی به لحاظ هر کدام از آن چشم انداز ها که نظریه پردازی را به پژوهش ربط دادم، ویژگی های آن از همان دیدگاه فرق خواهد داشت. منتها نکته ای را باید به صورت سؤال بیفزایم و آن این که آیا می توانیم به طور مستقیم وارد نظریه پردازی و پژوهش هایی از نوع نظریه پردازی شویم؟ پاسخ این است که یقیناً نمی شود این کار را کرد نه محققین ما می توانند از همان اول مستقیماً وارد نظریه پردازی بشوند و نه مراکز پژوهشی ما.

نکته مهم این است که ما از همان آغاز می توانیم پژوهش های خودمان را به گونه ای سامان دهی کنیم که چه به لحاظ شخص پژوهش گر، و چه به لحاظ مراکز پژوهشی در نهایت برسیم به نظریه پردازی اما آن آسیب و معضلی که دچارش هستیم، این است که اساساً توجه به این راه برد در بسیاری از مراکز پژوهشی ما وجود ندارد یا کم تر بدان توجه می شود. و همین طور برخی از پژوهش گران به لحاظ مشکلاتی که ممکن است دامن گیرشان باشد، چه مشکلات معیشتی و چه مشکلات غیر معیشتی، گرفتار روزمرگی می شوند و سمت و سوی نظریه پردازی را در پژوهش فراموش می کنند.

نکته ای دیگر که در همین چهارچوب مشکلات می گنجد این است که گاهی یک پژوهش گر هم زمان در حوزه های مختلف وارد پژوهش می شود. وقتی که محققی هراز گاهی زیر یک عنوان و موضوعی قلم به دست می گیرد و مطلب می نویسد، نمی توان گفت او دنبال نظریه پردازی است؛ چون پژوهش هایی که در حال انجام دادن است، او را به نظریه پردازی هدایت نمی کند؛ در حالی که در گذشته مثل قرن چهارم و پنجم که به تولید علم رسیدیم این گونه نبود. وقتی که درباره نگاه ما و نگاشته های «فارابی» مطالعه شود، همه آثار ایشان در یک چهارچوب و حوزه تلقی می شود. و وقتی که این پژوهش ها را کنار هم می گذاریم هر کدام، قطعه ای از یک مجموعه و یک طرح کلی قلمداد می شوند.

پژوهه: آیا پژوهش هایی که در ارتباط با یکدیگر نبوده اند و تشکیل یک منظومه را نداده اند می توانند به نظریه پردازی منجر شوند؟

● همین طور است، منتها من هم یک نکته اضافه می کنم و آن این که در پژوهش های نظریه پردازانه هیچ گاه تکرار صورت نمی گیرد؛ یعنی این طور نیست که دو متفکر نظریه پردازی کرده باشند و هر دو درست مثل هم باشد؛ به این دلیل که هر نظریه پردازی ساختن و تولید نام دارد. هر تولیدی خواص ویژة خودش را دارد چنان که در تولید خودرو هیچ گاه دو سازه و فرآورده یکی نخواهد شد مگر این که درست همان فرمول را در دستور کار خودش قرار داده باشد؛ در خدمات پژوهشی تکرار ممکن است و یک موضوع در یک موسسه به گونه ای تحقیق شود که در مؤسسه ای دیگر هم با همان روش و چهارچوب تعریف شده دربارة همان موضوع پژوهش صورت بگیرد.

● ملکیان: در دانش بشری مثل ریاضیات، علوم اقتصادی و اجتماعی نباید این مسئله را از نظر دور داشت که علوم، تدریجی هستند نه دفعی؛ مثلاً کسی که می خواهد جامعه شناس شود، باید مقدماتی را پشت سر بگذارد تا به درجه ای برسد که بر آرای دیگر جامعه شناسان، دید نقادانه داشته باشد. تا شخص به این مقام نرسد، نمی تواند نظریه پرداز شود؛ به همین دلیل باید سال ها زحمت بکشد. انسان معصوم نیست تا هر گفته و دیدگاهی که ارائه می دهد، برای همیشه زنده و ثابت بماند و کسی آن را زیر سؤال نبرد؛ مثلاً «سعدی» که از بزرگ ترین ادیبان است، ممکن است چیزی بگوید که درست نباشد. همین طور، نمی توان گفت یک ریاضی دان هیچ گاه سخنی به خطا نمی گوید. با این پیش فرض، این مقدمه فراهم می گردد که بگوییم امکان دارد گذشتگان اشتباه کرده باشند.

هم چنین با توجه به این که علم به تدریج به دست می آید جا برای تحقیق، پیش رفت و پرداختن به دیدگاه های نوپیدا و به روز دارد و ممکن است یک نظر نو، بنیان همه نظریه های دیگر را فروبپاشد؛ مثلا سال ها باور عالمان بزرگ بر این بود که آب چاه با برخورد به نجاست، نجس می شود؛ لذا فقها با توجه به نوع نجاست آن فتوا داده بودند. با سطل باید از چاه، آب کشید، تا آب تازه جای گزین آن شود و چاه پاک گردد؛ ولی بعدها بعضی از فقیهان مانند «شیخ طوسی» و عده ای دیگر آمدند و گفتند: آب چاه نجس نمی شود تا کشیده شود، و مثل آب جاری است. این سخن همة حرف هایی را که در گذشته گفته شده بود، باطل کرد. این نشان می دهد که در هر رشته و علمی چنین چیزی وجود دارد و نمی توان آن را ناممکن دانست. هر دانش مندی در زمان خودش به اندازة دانش خویش نظریه ای را عرضه کرده است. هم چنین درباره علم افلاک از زمان بطلمیوس تا بعد از دوران نوزایش (رنسانس) می گفتند: زمین حرکت ندارد و باید ماه و خورشید به دور زمین بچرخند. این سخن برای ما ساده تلقی می شود؛ اما دیدگاهی بود که ۲۰۰۰ سال نسل به نسل منتقل شد؛ بی آن که به ذهن کسی خطور بکند؛ شاید نظریه درستی نباشد. بشرِ محدود، ممکن است ۱۰۰۰ سال در باره مطلبی به اشتباه بیفتد. خلاصه این که، همواره باید کوشید نظریه ای نو را جست وجو کرد و به علم و دانش گسترش داد و راه های تازه ای را پیش پای دیگران گشود و بستری را فراهم نمود که پژوهش گران و دوست داران دانش در هر رشته ای قدرت و شجاعت ارایه حرف جدید را داشته باشند. این طور نباشد که اگر حرف جدیدی زده شد، کج فکری و بدعت تلقی گردد؛ البته حرف جدید باید روش مند باشد؛ در همه مسائل باید سخنان ارائه شده، روش مند و از روی آگاهی و بینش درست صورت بگیرد.

پژوهه: اگر کسی به نظری تازه رسید، و نظریه ای را نقد کرد، آیا صرف نقد نظر دیگران می شود گفت که وی نظریه نویی را آفریده و پرداخته است؟ یا نقد و نظریه پردازی با هم فرق دارند؟

● صرف این که کسی اشکالی به یک نظریه کرد و به گفته دیگران چیزی افزود، نمی توان به حساب یک نظریه گذاشت، بالاترین چیزی که می توان در این باره گفت، این است که وی نقدی انجام داده، مثل این که دانش جو و دانش آموزی به مطلب استاد خویش اشکال می کند و سؤال می آفریند، اگر سؤال مثلا در زمینه ادبی باشد، آیا می توان گفت چنین دانش جویی یک ادیب است؟ مسلماً چنین نیست؛ چون وی درباره همان مطلب اندیشه کرده و فهمید، مطلب تازه ای هم وجود دارد. پس نظریه پردازان کم اند، اما منتقدان و اشکال کنندگان فراوان.

پژوهه: تعمیق و ژرف اندیشی در پشتوانه های تمدن اسلامی و بازشناسی میراث بومی، تا چه اندازه می تواند ما را به سوی نگرشی کارآمد و نظری نو هدایت کند؟

● دکتر برجی: عمق بخشیدن به پشتوانه های تمدنی لازم، و بازشناسی میراث بومی و شیوه های اجتهادی اندیش مندان گذشته، ما را به نظریه پردازی و نواندیشی تشویق می کنند. میراث گران بهای بومی ما، از نوآوران و نواندیشان به عنوان مفاخر فکری و علمی یاد می کنند و قدرت فهم جدید و برداشت نو از دلیل های شرعی را نشانة بلوغ و فکر سرشار اندیشه وران نوآور می شمارند. آزاد اندیشی، نظریه پردازی، تولید علم یک ارزش دیرینه در فرهنگ اسلامی و یک رسم در حوزه های علمیه بوده است.

«میرزای آشتیانی» به هنگام بردن نام «شیخ اعظم انصاری» از نواندیشی و نظریه پردازی او این گونه تجلیل می کند:

«آن چه را تحقیق کردیم، رشحه ای از رشحات تحقیقات و ذره ای از ذره های برکات فکری شیخ است. مبادا بپنداری که بر چنین مطالبی آگاهی نداشته است. چه گونه چنین مطالبی بر او پنهان بماند؛ در حالی که در فن اصول، نوآوری ها و ابتکاراتی دارد که هیچ کس از پیشینیان بر وی پیشی نگرفته است». نمونه های فراوانی از این دست در میراث ماندگار فرهنگی ما یافت می شود که می تواند به عنوان دست مایه پژوهش گران در نظریه پردازی باشد. محققان نواندیش ما، با همین پشتوانه فکری بود که تمدن بزرگ علمی را پایه گذاری کردند و در تمام رشته های علوم زمانشان، اعم از فلسفه، کلام، فقه، تفسیر، نجوم ریاضیات، سرآمد زمانشان بودند، و این میراث گران بها پشتوانه محکمی است که می تواند ما را به سوی نگرشی کارآمد و نظری نو هدایت کند.

● دکتر لک زایی: چون در پژوهش به دنبال این هستیم که کار نویی انجام بدهیم، برای هر پژوهشی نیاز است پیشینة تحقیق به خوبی ارزیابی و شناسایی گردد. شخص پژوهش ؛ر بداند در گذشته در آن حوزه چه کارهایی صورت گرفته و تا کجا پیش رفته است؛ یعنی هر موضوع و بستری که باید به پژوهش گذاشته شود، اگر شخص نداند پیشینیان ما درباره آن با چه ابزارها و چه انگیزه آی کار کرده اند و تا کجا آن را دنبال کرده اند، ممکن است بخشی از کار دیگران صورت داده بودند، امروزه با هزینه ای سنگین و با صرف نیروی اندیش مند بسیاری، همان راه را دوباره بپیماییم. پس شناسایی و مطالعه پیرامونی آن بسیار اهمیت دارد؛ یعنی در صورتی که دربارة موضوع به درستی آگاهی و اطلاعات وجود داشته باشد، دنباله زحمت گذشتگان ما سرلوحه قرار می گیرد که هم پاس زحمت های آنان داشته می شود و هم نوآوری ها زودتر به بارخواهند نشست؛ وگر نه هر دو بعد آن به دست فراوشی سپرده می شود.

بعد دیگری که در شناسایی میراث گذشتگان نهفته است و باید آن را در نظر گرفت این است که ما با هویت خودمان آشنا می شویم. با این کار خواهیم فهمید که فرهنگ ما چیست. به ما می گویند شما به سنت وفادار هستید. اگر ما حقیقتاً سنتی هستیم، باید بدانیم در سنت ما فارابی، خواجه نصیر، محقق سبزواری و صدر المتالهین چه جایگاهی دارند.

ویژگی دیگری که آشنایی با یادگارهای تاریخی و نام آوران گذشته دارد این است که به ما کمک می کند تا امور ثابت را از امور متغیر جدا کنیم. به این معنا که وقتی یک پژوهش گر در بستر تاریخ نگاه می کند متوجه می شود برخی از این عناصر بود که در نزد همة پژوهش گران اجماعی تلقی می شد و باید با دید عناصر ثابت به آن ها بنگرد. درباره بعضی از مسائل اسلامی هم صدایی و اجماع همة این اندیش مندان وجود داشت؛ اما پاره ای از مسائل هم با پراکندگی و اختلاف نظر همراه بود و در همان زمینه هم پاسخ هایی در ضمن رساله ها داده شده و یا کتاب هایی به نگارش درآمده است؛ اما امروز آن مسائل مطرح نیست. پس وی متوجه می شود که دانش مندان و علمای گذشتة ما چه مقدار در زمان و فضای خودشان زندگی می کردند. بررسی تاریخ تکوین هر دانش در هر رشتة علمی و حتی هر یک از مسائل، برای ادامة پژوهش و ادامة نظریه پردازی بسیار ضروری محسوب می شود.

● ملکیان: متأسفانه از حدود ۱۵۰ یا ۲۰۰ سال پیش که درس های جدیدی به میان آمد و شیوه ها و موضوعات علم گسترش یافت، میان حوزه و دانشگاه گسستی پدید آمد؛ به این صورت که، وقتی یک دانشگاهی می خواهد در مسئله ای تحقیق کند و به نظریه جدید برسد؛ به میراث فرهنگی غربی ها رو می کند و بیش تر می خواهد بداند که دانش مندان غربی در این زمینه چه گفته اند، درست عکس آن که در حوزه و محافل حوزوی حاکم است؛ یعنی ما طلاب و حوزویان وقتی می خواهیم در مسئله ای تحقیق کنیم، مستقیماً سراغ دانش مندان اسلامی می رویم؛ در حالی که هر دو روش درست نیست. وقتی می خواهیم مسئله ای را بشکافیم و شناسایی کنیم، یک سویه نگری، کار را به سرانجام درستی هدایت نمی کند؛ وقتی مسئله ای را هم دانش مندان غربی و هم اندیش مندان اسلامی می شناخته و آن را بررسی کرده اند، هر یک در جای خود ارزش دارد و نگاه یک پژوهش گر باید به هر دو باشد. باید دیدگاه ها را ارزیابی کرد؛ چرا که شاید هنوز جواب اصلی مسئله مورد بحث، جواب گذشتگان باشد. حضرت امیر(ع) می فرماید: «الناس اعداءُ ما جَهِلوا» مردم دشمن ندانسته های خویش هستند؛ از این رو، وقتی که نظر عالمان را نمی دانیم، تحقیق هم نمی کنیم و بسیار ساده از کنارش می گذریم. به گفتة استاد لگنهاوزن، «اخیراً، در غرب، بعضی از دانشمندان، مطالب کتاب «معالم» را مطرح می کنند؛ و چنین قلمداد می شود که محصول غرب است. در حالی که شما این مطالب را از ششصد سال پیش تحصیل و تدریس می کنید».

● دکتر فیرحی: تحقیق در میراث بومی نباید عاشقانه باشد که شیفتگی ایجاد می کند بلکه باید تحقیقی و سیستماتیک باشد. آدمی در معشوق جز حُسن نمی بیند. پس باید به لحاظ روانی بتوانیم از آن ها فاصله بگیریم و سنت را به مثابة یک اُبژه بدانیم، به نظر می رسد نقد ما از سنت دو جور است.

۱. بازگشت معطوف به شیفتگی است که در آن فقط به سنت افتخار می کنیم.

۲. یا بازگشتی همراه با تنفر است.

به نظر می رسد تحقیقات بنیادین بازگشت به تراث را سیستماتیک می کند. کسانی که امروز دارند تحقیقات دین شناسانه می کنند، شجاعترین افراد هستند زیرا می توانستند رشته های دیگری را بخوانند و خطر هویتی هم نداشته باشند، اکنون نیازمند به سرمایة اجتماعی هستیم یعنی کسانی که به لحاظ علمی قابل هستند هر چند اندکی متفاوت فکر کنند.

پژوهه:

از آنجا که زندگی امروز ما، تحت تأثیر فضای مدرنیته، ادامه می یابد و نظریه های آن گفتمان در پی برتری طلبی بر گفتمان ها و فرهنگ های دیگر می باشد، بحث «نظریه پردازی بومی» برای جهان سوم به ویژه کشورهای اسلامی چه مقدار ضروری است؟

● دکتر لک زایی: به نظر می رسد ما ناگزیریم مبنایی را اتخاذ بکنیم، یا به تعبیر دیگر، اگر به سؤالی که الان مطرح می کنم پاسخ بدهیم، آن وقت این سؤال را هم می توانیم راحت تر پاسخ دهیم، و آن این است که آیا ما دانش هایی را که به پدیده های انسانی مربوط می شود به لحاظ روش و منبع تفکیک می کنیم یا نه. اگر تفکیک بکنیم، آن گاه می توانیم این جواب را بدهیم که در عرصة دانش های انسانی که به نظرم باید به این دانش ها در غرب بگوییم علوم فرهنگی یا دانش های فرهنگی، هر جامعه ای باید دانش های بومی و متناسب با خودش را بسازد. ما پدیده ها را به سه دسته تقسیم می کنیم: یکی پدیده های مکانیکی است، پدیده هایی که به لحاظ ذات، جوهره و ویژگی ها، از ویژگی های یک سانی برخورداراند، اگر در فهم این پدیده ها و سنت های شخصی دخالت داده شود به خطا می افتد نه این که به دانش جدیدی می رسد، بلکه اصلاً آن دانش نیست، در دانش پزشکی اگر برای کسی روشن شد که در راه درمان سرطان چیست، این فرمول و دیدگاه نباید در هیچ جا و نزد هیچ کس فرقی بکند، در ایران باشد یا امریکا و ژاپن و یا اروپا. به این دسته از دانش ها باید عنوان دانش های مشترک داد، میراث مشترک بشری اند که از یک جامعه به جامعه دیگر قابل انتقال هستند.

دستة دوم از دانش ها، پدیده های ارگانیکی هستند. این پدیده ها مرکب از دو جزء هستند؛ یعنی ما یک پدیده صامت و جامد داریم به اضافه این که این پدیده ها جان و بالندگی هم دارند. در این قسمت هم باز همان بحث قبلی ما سایه می اندازد، و دانش هایی که این جا هم تولید می شوند دانش های عموم بشری هستند.

پدیده ها دسته سوم پدیده های سوپرارگانیک هستند. این پدیده ها ممکن است یک ذات باشند که عامل معنا باعث هویت بخشیدن شان می گردد. برای مثال یک قطعه کاغذ اگر به اسکناس تبدیل شد ارزشش فرق می کند، می گوییم این جا معنایی بدان بخشیده شده است؛ این جا یک عامل معنایی به آن اضافه شده؛ در این مرحله باید دانش متناسب با فرهنگ و باور همان جامعه به وجود آید.

مثالی دیگر در این زمینه می زنیم تا روشن شود که این ها با عامل معنا سروکار دارند و هویتشان دقیقاً برآمده از آن چیزهایی است که جامعه در رفتارهای خودش آن را تعریف کرده است، مثلا در جوامع اسلامی، رفتارهای سیاسی و قدرت را به گونه ای تعریف کرده اند، سیاست در یک جامعه اسلامی برخاسته از رفتارهای انسان های دیندار است سیاست در یک جامعه غیر اسلامی برخاسته از یک فرهنگی است که در آن جامعه حاکم است. مثلاً اگر برای سیاست چهار رکن تعریف کنیم، بقیه سیاست جایی متولد می شود که این چهار رکن متولد شده باشد.

قانون، قانون گذار، مجری قانون و هدف قانون. اگر نام رهبران و کارگزاران به چهار رکن مزبور اضافه شود؛ می بینیم مثلاً، در یک جامعة اسلامی باید قرآن جایگاهی داشته باشد. در حالی که در جوامع دیگر، این انتظار صحیح نیست. و منطقاً قرآن نمی تواند محور قانون و سیاست آنان باشد. اما کتاب مقدس، بر آنان قابل فهم است. در بخش های دیگر نیز چنین است. مثلاً چیستی هدف قانون؛ ممکن است، در جامعه ای هدف قانون رسیدن به آزادی باشد، اما در جامعة دیگر رسیدن به رفاه. در این قسم از قضیه ها می توانید، بگویید، هدف قانون ما رسیدن به لقای الهی هست؛ این یک امری معنوی است. یک معنایی است که شما به این پدیده می بخشید. یعنی فرمول مشترک است و معنا متنوع . لذا این جا ما دچار چالش می شویم. مطلب مهم این که مدرنیته، هرگز ما را در عرصه پدیده های مکانیکی و ارگانیکی دچار چالش نمی کند. جایی که مدرنیته فرهنگ های دیگر را دچار چالش کرده، در پدیده های سوپر ارگانیک است. پدیده هایی که با عامل معنا سرو کار دارد. مثل پدیدة غرب زدگی.

فرد در این نوع از پدیده ها، به جای این که توجه به معنایی که فرهنگش به این پدیده می بخشد، معانی ای را می پذیرد که جامعه ای دیگر به این پدیده ها بخشیده است.

پس گفتنی است که در عرصة دانش هایی که با معنا و فرهنگ اسلامی ما در ارتباطند، ناگزیر از دانش سازی هستیم. با توجه به این که سطوح باورهای ما، ذهنی، رفتاری و مادی اند، باید در سطح پدیده های فرهنگی، هم در حوزة ذهن و هم در حوزة رفتار و هم در حوزة محل های مادی، ویژگی های فرهنگی خود را حفظ کنیم.

ما معتقد هستیم، معانی ای که داریم؛ این ها به همه، قابل توصیه است. یعنی معنای اسلامی برای همة بشریت آمده است. نکته دوم این که در معانی پرسش ها و شکل ها مشترک اند. مثلاً مفهوم خدا در همة ادیان وجود دارد. اسلام، مسیحیت و بسیاری از ادیان دیگر، اما مفهوم آن در هر یک از ادیان مختلف است. مفاهیم دیگر نیز چنین اند. مثل مفهوم عدالت، نبوت، امامت، معاد و … . این منظومة معنایی با فرهنگ دیگر نمی تواند مشترک باشند. اما می توانند، پرسشهای مشترکی داشته باشند، عناصر مشترکی داشته باشند. اما کل این منظومه، منحصر به فرد است. و اگر نسبتی با فرهنگهای دیگر برقرار می کند، نسبت وام گیری فرهنگی است. یعنی کاستی های فرهنگی را با توجه به نکات مثبت فرهنگ های دیگر از بین می برد. اما اگر نسبت پیوندی برقرار کند، ماهیت خودش را از دست می دهد. مثل پیوند یک پیوندک به یک درخت که روح و ماهیت این پیوند پذیر را عوض می کند. چرا که پیوند، در یک نقطة اساسی صورت گرفته است. حالا اگر ما معتقد باشیم، مثلاً عنصر اساسی فرهنگ مدرنیته، اومانیسم است که انسان را به جای خدا می گذارد؛ با پیوند زدن این عنصر به فرهنگ اسلامی، ماهیت آن فرهنگ دگرگون خواهد شد.

پس تبادل و وام گیری فرهنگی اشکالی ندارد. در صورتی که در نظریه پردازی و تولید دانش بومی، به میراث فرهنگی؛ کتاب و سنت خود توجه کنیم.

در چنین گلوگاه هایی می توان، به اشتراکات تمدن اسلامی و تمدن های دیگر دست یافت. مثلاً، پدیدة آتش در سطح پدیده های مکانیکی و ارگانیکی یک تمدن مشترک به شمار می رود. اما در قسمت پدیده های فرهنگی ما هم در ذهن و هم در رفتار و هم در محمل های مادی ویژگی خودمان را باید داشته باشیم. در این بخش، تمدن اسلامی از بقیه تمدن ها متمایز است. و پشتوانه آن دانش های اسلامی.

وقتی در عرصة ذهن به این دانش های اسلامی رسیدیم؛ بعد می توانیم، آن ها را به رفتار و محل های مادی هم تبدیل کنیم. امروزه چالش فراروی، در عرصة ذهنی، این است که به تولید دانش های متناسب با این اصل و نسل نرسیم.

● دکتر برجی: یکی از خطرهای بازدارندة نظریه پردازی و تولید علم خود کم بینی و خود باختگی است. کسانی که مرعوب صنعت و تمدن غرب هستند و فهم و درک خود را کم تر از بیگانگان می دانند، یارای نظریه پردازی و نوآوری نیست؛ در حالی که دانش و فهم و درک مسائل علمی، ویژه افراد و ملت و سرزمینی نیست. ریزش دانش از سوی خداوند، پایان ناپذیر است و تمام نشدنی و این رحمت بی کران، همه جویندگان را در بر می گیرد و هر شخص و قلمی، به مقدار همت و تلاش خویش می تواند از آن برخوردار گردد وراه جدیدی را بگشاید. به تعبیر زیبای «ملاهادی سبزواری» که فرموده است: «روشن است که علم ـ چه حکمت اشراقی و چه مشایی و… ـ ویژه زمان و سرزمینی نیست. بخشش خداوند همیشگی و دیرینه و فیض او پایان ناپذیر و نور او غروب ناکردنی و کلمات او تمام نشدنی است».

«قطب الدین شیرازی» در شرح عبارتی از شیخ اشراق می نویسد:

باید توجه داشت که دانش، در انحصار گروهی نیست، باب ملکوت و شهود و معارف به روی آیندگان بسته نیست، تا هیچ گاه نتوانند بر گذشتگان برتری علمی بیابند و بر گسترش دانش ها بیفزایند (نوآوری کنند) بلکه آن که مبدأ مبادی و منبع علوم است، فیض و فضلش را پایانی نیست و بخلی در ریزش دانش ندارد. زشت ترین روزگاران، روزگاری است که بساط نوآوری و تلاش های علمی و پیش رفت و نظریه پردازی در هم بپیچد و اقطار و اندیشه ها از پویایی باز ایستد و ریشه مکاشفات و باب مشاهدات بسته شده باشد.»

فقیه نام دار «ابن ادریس حلی» نوشته است: «چه بسیار اقطار نو و نظریه های تازه برای پسینیان حاصل شده که پیشینیان بر آن دست نیافته و مانند آن را نیاورده اند».

بنابراین، شرط لازم برای اندیشه پردازی و تولید علم آن است که مرعوب دیگران نشویم و با آزاد اندیشی توأم با انضباط، بر ارتقای کمیت و کیفیت در تولید فکر و علم بپردازیم به گونه ای که تولید بر ترجمه و اجتهاد بر تقلید فزونی یابد.

پژوهه: پژوهش خلاقانه همواره با نقادی و نوآوری همراه بوده است، در دنیای امروز، نقد عقلانیت غربی و بازخوانی و نواندیشی مؤلفه های دینی چه مقدار ضروری است؟ و این امر چگونه می تواند به نظریه پردازی خردگرایانه منجر شود؟

● ملکیان: جان و محتوای مدرنیته این است که بشر و اندیشه وی حجت است؛ یعنی عقل بشر در هر زمینه ای که کار کرد، چیزی بالاتر از آن وجود ندارد، و همة باید و نبایدهای به نام شریعت، به نام دین و… برای زمانی بود که بشر به بلوغ عقلی نرسیده بود؛ ولی بعد از مدرنیته، بشر به بلوغی رسیده که نیازی به آموزه های دینی ندارد؛ چون از عقل استواری برخوردار است؛ چنان که اگر به یک فرد بیست ساله شیر مادر بدهند، معده اش قبول نمی کند!

حال، باید صاحب نظران بنشینند و در برابر چنین اندیشه ای با دست پر و مسلط بر دیدگاه های مختلف، بیندیشند و لغزش ها و نارسایی های آن را بشناسند و پاسخ بدهند که اگر بشر به بلوغ دست پیدا کرده و به عقلانیت رسیده است، چرا این همه جنگ به راه می افتد؟!

عقلانیتی که در کنارش این همه مفاسد اخلاقی و اعتقادی به چشم می خورد، نشانه این است که بشر از منبع استواری مانند وحی دور شده و بی بهره مانده است. باید به همگان بگوییم و نشان بدهیم که ما به منبع وحی نیازمندیم.

● دکتر برجی: پژوهش خلاقانه همواره با نقادی همراه است و تفاوتی بین عقلانیت غربی یا شرقی نیست. یک پژوهش گر آزاد اندیش صاحب نظر برای رسیدن به حقیقت تلاش می کند و در این راه نظریه های ارائه شده را نقد و بررسی کرده و به نظریه ای که دلیل و برهان تأییدش می کند پای بند می شود.

نقادی انظار یک سوال جاری در حوزه های علمیه بوده است و محققان در حوزه های دینی کسانی را که تحت تأثیر شخصیت علمی دیگران قرار گرفته و جرأت مخالفت با آنان را نداشته اند، مورد سرزنش قرار داده اند. صاحب معالم در سرزنش کسانی که بعد از «شیخ طوسی»، مرعوب ایشان قرار گرفته و جرأت نقد دیدگاه های «شیخ» را نداشتند، نوشته است: «بیش تر فقیهانی که پس از روزگار شیخ طوسی روی کار آمدند، در فتوا و رأی به خاطر اعتقاد زیاد و حسن ظن به شیخ از او تقلید می کردند. از این رو، اعتبار و اعتمادی به اقوال (و شهرت) آنان نیست».

● دکتر لک زایی: با توجه به فرصتی که داریم، به دو نکته اشاره می کنم؛ یکی متعلق نقادی است. که نقد ما، یا نقد مبانی است، یا نقد اصول و یا نقد مسائل اندیشه ای. زیرا که دانش های فرهنگی سه مولفه دارند. مبانی، که فرا زمانی و فرا مکانی است. اصول، فرازمانی و فرامکانی است اما منعطف است. و اندیشه ها، که متناسب با زمان و مکان تغییر می کنند. مثلاً در فرهنگ اسلامی بحث مبدأ و معاد از مبانی است (مبانی ثابت فرازمانی و فرامکانی) در حالی که قاعده ای مثل قاعدة لاضرر و لاضرار فی الاسلام یا قاعده ای مثل تقدیم اهم بر مهم از قواعد و اصول است که از یک سو فرا زمانی و فرامکانی است و از سویی دیگر منعطف. یعنی اهم و مهم در هر مصداقی در هر زمانی و مکانی فرق می کند که هنگام تزاحم، اهم را بر مهم مقدم می کنیم، یا، لاضرر و لاضرار فی الاسلام یک اصل فرازمانی و فرامکانی است؛ اما منعطف است. در هر زمانی بر مصادیق خاصی منطبق می شود.

بحث بعدی اندیشه ها و افکار است که از آن ها، متناسب با هر زمان استفاده می کنیم. بنابراین متعلق نقد هر سه حوزة یاد شده است. پس ما اندیشه ها و افکاری را که در جامعة دیگری، در پاسخ و حوادث واقعه اش ارائه شده با نگاه نقادانه اخذ می کنیم. در قسمت اصول و مبانی هم باید نسبت مبانی آن ها را با نسبت مبانی خود نقد و مقایسه کنیم. ببینیم مبانی که مثلاً در لیبرالیزم استوار است، آیا این مبانی با مبانی ما سنخیتی دارند یا نه؟ مبانی انسان شناسی که لیبرالیزم به آن اعتقاد دارد، با مبانی انسان شناسی فرهنگ اسلامی فرق می کند. از این رو، باید نقد صورت بگیرد.

مسألة دوم «روش نقد» است. که باید هنگام نقد مباحث فرهنگی جوامع دیگر، دقت کنیم. تا در روش نقد خود دچار خطا نشویم. چون، مباحث فلسفی را با روش های غیر فلسفی نمی توان نقد کرد. یا مباحث دینی را با روش های غیر دینی. چالش مهم فرهنگ ما، انتقال مفاهیم کلیدی و علمی غربی بدون نقادی است. مثل مفهوم گفتمان، که به لحاظ روش شناسی و معرفت شناسی، مفهومی کلیدی در نظریه های روش شناسی غربی دارد. این مفهوم بدون توجه به کاربرد کلیدی اش به فرهنگ ما منتقل شده است، که تشویش فرهنگی به دنبال دارد.

پژوهه: با تشکر و سپاس از همة استادان محترم.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.