حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳ 21 جماد أول 1446 Friday, 22 November , 2024 ساعت ×
رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب تنها گریه کن در گرگان برگزار شد.
22 نوامبر 2021 - 9:39
شناسه : 2904
بازدید 713
23

این مراسم امروز با حضور مادران شهید درتالار فخرالدین اسعد گرگانی برگزار شد. کتاب «تن‌ها گریه کن» زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان را در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و پس از آن روایت می‌کند. متن تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر این کتاب به این شرح است. بسم الله الرحمن […]

ارسال توسط : منبع : گلستان ما
پ
پ

این مراسم امروز با حضور مادران شهید درتالار فخرالدین اسعد گرگانی برگزار شد.

کتاب «تن‌ها گریه کن» زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان را در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و پس از آن روایت می‌کند.

متن تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر این کتاب به این شرح است.
بسم الله الرحمن الرحیم
با شوق و عطش، این کتاب شگفتی ساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم.
همه چیز در این کتاب عالی است؛ روایت عالی، راوی عالی، تگارش عالی، سلیقه تدوین و گردآوری عالی و شهید ونگاه مرحمت سالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علو و رفعت.
هیچ سرمایه معنوی برای کشور وملت وانقلاب برتراز این‌ها نیست.
سرمایه‌ی با ارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویایی است که ماجرای عاشقانه‌ی مادرانه به آن نیاز داشت.
۱۰ اسفند ۱۳۹۹
از نویسنده جدا باید تشکر شود.

معرفی کتاب تنها گریه کن

کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است که در انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب تنها گریه کن

 شاید خاطرات مادران شهدا و عاشقانه‌های آنها یکی از جذاب‌ترین و دلنشین‌‌ترین أآثار در حوزه دفاع مقدس باشد. زیرا مربوط  به مادرانی است که در جنگی هشت ساله سهم داشتند سهمی که بدون هیچ چشم‌داشتی آن را بخشیدند و سالیان سال بی‌صدا در سوگ عزیزشان گریه کردند. حالا که چهل سال از آن سال‌ها می‌گذرد این خاطرات بازهم خواندنی است.

در این کتاب تصویری کوتاه و مختصراما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایت‌پذیری زنی را می‌خوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.

اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که عاشقانه و خالصانه برای فرزندان این سرزمین از جان و دل مایه می‌گذاشت.

 بخشی از این کتاب به مبارزات انقلابی خانم منتظر یدر قم و تهران می‌پردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می دهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیرزوی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیت‌های این مادر برومند پس از جنگ  و مشارکت‌های سازنده‌اش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی.

 خواندن کتاب تنها گریه کن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به ادبیات پایداری و خاطرات مادران شهدای هشت سال دفاع مقدس مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب تنها گریه کن

یک‌وقت هست آدم با خانوادهٔ شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت‌وآمد می‌کند، یک‌وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی می‌شود، خودمانی و خانه‌یکی؛ محبتشان را به دل می‌گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می‌کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می‌گذشت.

نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت‌وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره‌یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن‌هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟»

عروسِ ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگِ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ‌تری‌اش هم فقط به سن‌وسال و ریشِ سفیدش نبود؛ آن‌قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم.

حبیب مرد زحمت‌کشی بود. صبح زود می‌رفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی‌گشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح می‌رفتند و آخر شب به‌سختی خودشان را تا خانه می‌کشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب می‌شد. گاهی برای کار و کاسبیِ بهتر می‌رفت یک شهر دیگر و روزها می‌گذشت و ازش بی‌خبر بودم. من می‌ماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود؛ منتها مریضی‌ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه می‌خورد و فکرش مانده بود پیش من. گاهی که می‌رفتم خانه‌شان، احوالم را خبر می‌گرفت و مدام از دیروز و روز قبلش می‌پرسید. باید خیالش را راحت می‌کردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، می‌دانستند ازحال‌رفتنِ من خبر نمی‌کند. می‌گفت: «اگه بی‌هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟»

همه می‌ترسیدند که وقتی می‌افتم، سرم به جایی بخورد و دردسر شود؛ این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقاجانم زندگی کنیم. این‌طوری خیال آن‌ها هم راحت بود؛ مادر و خواهرهایم دور و برم بودند. همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم.

هر طوری بود، سرم را گرم می‌کردم. وقت که اضافه می‌آوردم و بچه خواب بود، گاهی مشغول خیاطی می‌شدم. یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه می‌دوختم و کلی ذوق می‌کردم.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.