گرگان در روز ۱۹ بهمن ۵۷ شهر جنگزدهای شباهت یافت که گویی توسط فانتومهای متجاوزان خارجی مورد بمباران وحشیانه قرار گرفته است فضای شهر آکنده از دود، آتش و بوی خون و باروت و صدای گلوله بود.
روز پنجشنبه ۱۹ بهمن سال ۵۷ در حدود ساعت چهار صبح چند نفر از جوانان انقلابی در خیابان طهماسبی گرگان مشغول پاسداری و نگهبانی بودند که مورد حمله مسلحانه چند مأمور شهربانی گرگان قرار میگیرند. در نتیجه دو نفر از انقلابیون بیدفاع به اسامی آقایان: «رجب سلیمانی و برات آبرودی» به شهادت میرسند و دو نفر نیز به نام «غلامرضا صدیقی» و «سیدرضا شریفحسینی» مجروح میشوند. به دنبال این قضیه چند نفر از جوانان انقلابی به مقابله به مثل میپردازند و برای انتقامگیری خون دوستان خود، به مأموران شهربانی حاضر در خیابان حمله میکنند و یکی از آنها را به نام «حمزه حسینی» دستگیر میکنند و پس از ضرب و شتم زیاد، او را به مسجد گلشن گرگان میبرند. حجتالاسلام سیدمحمد رئیسی میگوید: «مدتی بود که هر روز حادثهای برای مغازهها پیش میآمد. لذا کسبه بازار بنا گذاشتند که شب تا صبح مغازههایشان را باز کنند و روزها ببندند آن موقع توی خیابانها مرتب اجتماعات بود هرشب «سرگرد سلیمیزاده» با عدهای دیگر از ماموران در خیابانهای گرگان میگشت و به مردم فحاشی و تیراندازی هوایی میکرد در یکی از همین شبها که مغازهها باز بود من در منزل خواب بودم که ناگهان تلفن زنگ زد و به من خبر دادند که جوانها پلیسی به نام «سید حمزه حسینی» را در خیابان گرفتهاند و میگویند به سوی ما تیراندازی کرده و دو یا سه نفر هم کشته شدهاند.
او را ضرب و شتم کرده بودند و کشانکشان به مسجد گلشن آورده بودند من پس از این تلفن همان نصف شب از منزل به مسجد رفتم و دیدم که او را در داخل شبستان مسجد گلشن انداختند من به مردم گفتم «کنار بروید ما خودمان او را محاکمه میکنیم» احساسات مردم به قدری هیجان زده بود که من مجبور شدم آن بیچاره را در داخل یک حجره در مسجد بگذارم و درب آن را هم بستم و به مردم گفتم که شما بروید ما او را محاکمه میکنیم مردم متفرق شدند. سپس من جوانهای زیر نظر آقای متقی را سفارش کردم که همه مواظب باشند تا فرصتی پیش آمد او را فراری بدهند دیگر خیال من تا حدودی راحت شد و من برگشتم به منزل ولی همان شب در غیاب من مردم هیجانزده به طرف حجره محل نگهداری آن پاسبان حمله میکنند و او را میکشند و سپس جنازهاش را هم میبرند و در چهار راه میدان به درخت آویزان میکنند. غلامرضا خارکوهی تاریخنگار انقلاب اسلامی میگوید: صبح آن روز تازه به مغازه محل کارم (که واقع در اواسط خیابان امام خمینی در فاصله ۱۰۰ متری محل جنازه قرار داشت) رفته بودم که ناگهان یکی از همکارانم رسید و گفت «یک پاسبان را دیشب بچههای انقلابی گرفتهاند و خیلی او را کتک زدهاند و نیمهجان سر چهار راه میدان عباسعلی به درخت آویزان کردهاند».
* ماموران شهربانی گرگان وحشیانه به خیابانها ریختند و به جان مردم و اموال آنها افتادند من هم بلافاصله به طرف چهار راه میدان رفتم و در بین راه هم عدهای از مردم را میدیدم که آنها هم مثل من با عجله برای تماشای جسد آن پاسبان میروند و اینکه یکی از ماموران شهربانی جنایتکار گرگان به سزایش رسیده خوشحال بودند اما دقایقی بعد ماموران شهربانی گرگان وحشیانه به خیابانها ریختند و به جان مردم و اموال آنها افتادند. این در حالی بود که آنها بدون مجوز قانونی حتی از مقامات مافوق خود در استان مازندران دست به کشتار و آتشسوزی اموال مردم زدند. چنانکه آقای «میروحید گراکویی» که آن زمان پلیس وظیفه شهربانی گرگان بود پس از پیروزی، در دادگاه انقلاب چنین گفت: «آن روز (۱۹ بهمن ۵۷ پاسبانها جمع بودند و منتظر دستور بودند که به سرقت مردم برود و چون دیدند که دستور به آنها نمیرسد همگی تصمیم گرفتند که خودسرانه به خیابان بریزند و روی این اصل همگی به راه افتادند که در این موقع «سرپاسبان یوسف اشرفی» آنها را تشویق به رفتن میکرد. پاسبانها از قبیل «علیرضا یزدانی»، «ایرج فراهی»، «غلامعلی زاهدی»، «محمدقلی علیدوست»، «کمالی»، «حسین منوچهر»، «علایی»، «فیلرایی»، «جهان تیغ»، «صفر رشتی»، «سلیاری»، «گیلانی»، «کیخواه»، «درزی و «عباسعلی مقصودلو» به راه افتادند و تا خیابان پهلوی هرچه سر راه خود دیدند یا شکستن و یا آتش زدن و از بین بردند.
» * آن روز هیچکس و هیچ چیز از شر گلولههای آتشین ماموران در امان نبود روز ۱۹ بهمن سال ۵۷ مأموران شهربانی گرگان علاوه بر آتش زدن حدود ۱۰۰ مغازه، انبار و هتل واقع در خیابان امام خمینی شهر گرگان برخی از اجناس آنها را نیز غارت کردند و به یغما بردند، آنها حتی چند ماشین که برای تخلیه اموال مغازهها و نجات از آتشسوزی آمده بودند را نیز به آتش کشیدند و به سوی مردم و کسانی که مشغول نجات اجناس مغازههای خود بود نیز شلیک میکردند، آن روز هیچکس و هیچ چیز از شر گلولههای آتشین ماموران در امان نبود حتی زنی که با نگرانی به کوچهای نزدیک منزلش آمده بود تا فرزندانش را بیابد و از مهلکه نجات دهد را هم مورد هدف تیراندازی خود قرار داده بودند آقای «حسن اکبرپور» میگوید: « همان روز برادر بزرگم در خیابان پهلوی سابق گرگان از روی هتل میامی واقع در فلکه شهرداری مورد حمله مأموران قرار گرفت که به طور معجزهآسایی نجات پیدا کرد هتل میامی گرگان واقع در فلکه شهرداری بود که ساختمان بلندی داشت و مشرف به خیابان پهلوی سابق و خیابان کاخ بود و پنجرههای زیادی در طبقات بالا رو به این خیابانها داشت که ماموران از این پنجرهها به سوی مردم تیراندازی میکردند.» غلامرضا خارکوهی تاریخنگار انقلاب اسلامی در روز ۱۹ بهمن از نزدیک شاهد بود که مردم مظلوم گرگان در زیر گلولهباران ماموران شهربانی با چنگ و دندان به یاری هم میشتافتند تا آتشسوزیها را خاموش کنند و برخی از اجناس مغازهها را تخلیه کنند و از شعلههای آتش نجات دهند.
ماموران که جنب و جوش فوقالعاده مردم را دیدند، با شلیک به سوی ماشین آتش نشانی خواستند مانع از اطفاء حریق شود اما رانندگان آتش نشانی حتی با چرخهای پنچر شده به حرکت خود ادامه میدادند و مردم نیز با شلنگهایی که به شیرهای آب منزل یا مغازه خود متصل کرده بودند تلاش میکردند تا منبع آب ماشین آتش نشانی را پر کنند مرحوم آقای حسین ابطحی یکی از بازاریان انقلابی گرگان میگوید: « آن روز ماموران رژیم تمام مغازهها را آتش میزدند و توی هر مغازه مواد آتشزا میانداختند، ما هرچه آب میریختیم خاموش نمیشد تا اینکه ماشین آتشنشانی آمد اما لاستیک چرخ یکی از ماشینها را مأموران زدند و ترکاندند ولی راننده با همان وضعیت حرکت میکرد و میگفت «الله اکبر» و آتشها را خاموش میکرد. بعد یکی از آتشنشانها پرسید: «آیا کسی رانندگی بلد است؟» من گفتم: «من بلدم». سپس گفت: «برو! داخل شهرداری دو ماشین آب پاش در آنجا هست بگیری و بیاور». من هم به اتفاق یکی از دوستانم رفتیم آوردیم و آتش چند تا از مغازه ها را خاموش کردیم.» * درخواست تلفنی مرحوم آیت الله طاهریگرگانی از آیتالله طالقانی برای مذاکره با شهربانی کل تا جلوی ماموران گرگان را بگیرند مرحوم آیت الله سیدحبیبالله طاهریگرگانی نماینده فقید مردم استان گلستان در مجلس خبرگان رهبری میگوید: « روز ۱۹ بهمن مأموران شهربانی بسیار با خشونت با مردم رفتار کردند آنها مواد آتشزا را در مغازههای شهر میریختند و آنها را به آتش میکشیدند.
آتش در چند جای شهر زبانه کشید و صدای رگبار گلوله هم مرتب به گوش میرسید آن روز آتش و خون همراه بود با رگبار مسلسلهای پلیس که مرتب به طرف مردم نشانه میرفت و عدهای همان روز به شهادت رسیدند در این میان من به آیتالله طالقانی تلفن کردم و این جریان را به ایشان اطلاع دادم. او هم در پاسخ گفت «من الان به شهربانی کل کشور زنگ میزنم که جلوی ماموران را بگیرد». چون در اطراف آیت الله طالقانی افراد انقلابی زیادی بودند رژیم از ایشان ترس و هراس بیشتری داشت و بعد ایشان دوباره به من زنگ زد و گفت «من با شهربانی کل کشور تماس گرفتم که قرار شده پلیسها از سطح شهر جمعآوری شوند.» من هم همان جا به ایشان گفتم که تا حالا این کار انجام نشده و هنوز آتشسوزی و تیراندازی مأموران ادامه دارد شاید حدود دو ساعت بعد از این تماس بود که کمکم پلیسها را از سطح شهر گرگان جمع کردند اما کشتار زیادی از سوی مأموران انجام گرفت البته من این تماس را از منزل حاج آقا سیدسجاد علوی با مرحوم طالقانی برقرار کردم که از چشم پلیس دور بود چون تلفنهای مدرسه و منزل ما تحت کنترل بود».
گرگان در روز ۱۹ بهمن ۵۷ شهر جنگزدهای شباهت یافت که گویی توسط فانتومهای متجاوزان خارجی مورد بمباران وحشیانه قرار گرفته است فضای شهر آکنده از دود، آتش و بوی خون و باروت و صدای گلوله بود که همراه با فریادهای «الله اکبر» و فریادهای مردم بیگناه و زبانهای سرکش آتش به کسی مجال تأمل و تحمل میداد، آنها از پنجرههای «هتل میامی» نیز به سوی مردم بیگناه تیراندازی میکردند خلاصه در نتیجه رفتار خشونت بار مأموران شهربانی علاوه بر دو شهید سحرگاهان روز چهار نفر نیز در ساعات بعد شهید و دهها نفر زخمی شدند.
لذا جمع شهدای آن روز به ۶ نفر رسید که عبارتند از: ۱- ذبیح الله خوزین ۲- مسلم مازندرانی ۳- مسلم نوروزی ۴- مسعود گلدسته ۵- برات آبرودی ۶-رجب سلیمانی این واقعه آنقدر ناگوار و خسارت بار بود که همان روز ۱۹ بهمن ۵۷ خبر آن به اطلاع حضرت امام خمینی در تهران رسید و معظمله در سخنرانی که عصر همان روز در اجتماع مردم انجام داد و با ناراحتی اعلام فرمود: « الان به من اطلاع دادهاند که در گرگان و بعضی جاهای دیگر در این روزها کشتار شده است آخر چرا اینطور کارها می شود؟!» علاوه بر این مطبوعات نیز از آن به جنگ خونین و گرگان در آتش و خون یاد کردن و خبر آن در صدا و سیمای کشور و منطقه و همچنین در میان مردم سایر استان ها منعکس شد به طوری که حتی نخست وزیر دولت موقت آقای مهندس بازرگان نیز روز بعد بیست بهمن ۱۳۵۷ در سخنرانی خود در دانشگاه تهران اعلام کرد: «چنان فجایع عظیم و وحشیگریهای ناگفتنی، ناشنیدنی و ننگآمیز در شهرهایی مثل گرگان و اراک به پا میکند به انتقام کشته شدن یک پاسبان دهها، صدها و هزاران نفر از مردم شهر را میکشند و مجروح و مصدوم میکنند و آتش میزنند این چه ارتشی است که شهر را میسوزاند؟! مگر شما از کجا آمدهاید؟ مگر مغول یا چنگیز هستید؟ آخر خجالت نمیکشید؟ چرا این کارها را میکنید؟» * یادی از شهدای پنجشنبه خونین گرگان ۱-شهید برات آبرودی فرزندمحمد در سال ۱۳۴۰ در گرگان متولد شد اما متاسفانه به علت فقر مالی خانوادهاش نتوانست به تحصیل بپردازد
شغل پدرش دستفروشی بود و خانوادهاش در یک اتاق کوچک و با کمترین امکانات رفاهی زندگی میکردند با وجود آنکه برات در شیشهبری کار میکرد ولی افکار روشنی داشت و علاقهمند به کسب اطلاعات و مسائل سیاسی انقلاب بود و علاوه بر شرکت در راهپیماییها و درگیریهای خیابانی با ماموران وسایل مربوط به مبارزه را با پدر و مادرش نیز در میان میگذاشت و حتی به پدرش میگفت «تو باید یکی از بچههایت را فدای اسلام بکنی و من برای اینکار حاضرم» او عضو کمیتهای بود که در خیابانها و محلات به پاسداری از شهر میپرداختند تا از انقلاب و مردم و اموال آنها در مقابل پاسبانها محافظت کنند که عاقبت هم در همین مسیر (شب نوزدهم بهمن) جانش را فدای نهضت امام کرد. ۲-شهید رجب سلیمانی (فرزند ذبیح الله) در سال ۱۳۳۴ در گرگان چشم به جهان گشود و تا دوم ابتدایی به تحصیل پرداخت ولی تنگی معیشت به او اجازه ادامه تحصیل نداد. در سال ۱۳۵۵ ازدواج کرد که حاصل آن فرزندی به نام «محمدرضا» است، نِفرت او از رژیم و علاقمندی به حضرت امام باعث شد تا به خیل عظیم انقلابیون بپیوندد و ضمن حضور در راهپیماییها در شبهایی که بازاریان گرگان در اعتراض به جنایات معمول آن روزها در تحصن بودن و شبها فعالیت میکردند. او به اتفاق جمعی از جوانان مبارز پاسداری از قسمتی از شهر گرگان را برعهده گرفت از انقلاب اسلامی دفاع کرد تا عاقبت در همین راه شب ۱۹ بهمن شربت شهادت نوشید.
۳-شهید مسعود گلدسته در سال ۱۳۳۵ در خانوادهای مذهبی در گرگان به دنیا آمد و با تربیت خانوادگی و شرکت در جلسات مذهبی روح ایمان و تدین را در دلش زنده کرد با آنکه شغل او در بازار طلافروشی بود اما نسبت به رعایت مسائل دینی خیلی مقید بود و دقیقاً مراقب حلال و حرام امور مربوط به زندگی و کسب و کارش در معاملات بازار بود و از دروغ و نیرنگ و بیحجابی تنفر داشت. او با آگاهی از مفاسد و ریخت و پاشها و بیعدالتیهای حکومت پهلوی به مخالفت با آن برخاست چنانکه با مبارزات خود نقش بازار را در انقلاب توسعه بخشید تا این که در پنجشنبه خونین گرگان یعنی ۱۹ بهمن به خیلی شهیدان خدایی پیوست و اسوه دیگران به ویژه بازاریان شد. ۴-شهید مسلم مازندرانی فرزند عباس در سال ۱۳۳۴ در روستای کریم آباد گرگان متولد شد و تا اخذ دیپلم تحصیلاتش را ادامه داد. او سپس به شغل معلمی پرداخت و در سال ۱۳۵۴ با تاسیس کتابخانه و سپس تشکیل جلسات مذهبی به روشنگری مردم به ویژه کودکان و جوانان همت گماشت و در این جلسات و طرح مباحث قرآنی ضمن ترویج فرهنگ اسلامی عدالتیهای دستگاه حاکم را نیز برملا میکرد. او پس از اخذ دیپلم با آنکه در رشته علوم پزشکی یکی از دانشگاههای آمریکا پذیرفته شد اما از رفتن به آنجا منصرف کرد و سپس به دانشسرای راهنمایی تحصیلی گرگان وارد و موفق به اخذ فوق دیپلم شد. او با اوج گیری مبارزات به سازماندهی جوانان به ویژه روستاییان پرداخت و در مبارزات دانشجویی نیز سهم به سزایی ایفا کرد.
شهید مازندرانی در پایان یکی از جلسات سیاسی خود دعا کرد خدایا اگر لیاقت شهادت داریم یکی از ماها را به فیض آن برسان، عاقبت نیز چنین شد و خود در روز ۱۹ بهمن ۵۷ به این فیض عظیم نایل آمد ۵-شهید ذبیح الله خوزین فرزند غلامحسین در سال ۱۳۱۵ در گرگان متولد شد، تا اول دبیرستان بیشتر درس نخواند. یکبار که مشاهده کرده بود چند نفر از چنگ مأموران رژیم فرار کردهاند به آنها کمک کرد و آنها را به یکی از شهرهای اطراف رساند. زمانی که یک نظامی سرسپرده به اسلام توهین کرده بود محکم در مقابلش ایستاد و به او اعتراض کرد به همین خاطر کارش به ساواک کشیده شد و در آنجا به او هشدار دادند ولی او در پاسخشان گفته بود من آزادم به وظیفه دارم از مذهبم دفاع کنم. شهید خوزین چهار فرزند داشت و برای روشنگری و تربیت اسلامی آنها سخت میکوشید روز ۱۹ بهمن وقتی که پاسبانها به خیابانها میریزند و مغازههای مردم بیگناه را به آتش میکشند برای کمک به مغازهداران میشتابد که مورد هدف گلولههای جلادان قرار میگیرد و به شهادت میرسد. ۶-شهید مسلم نوروزی فرزند حسینعلی در سال ۱۳۴۱ در شهرستان گرگان به دنیا آمد و در خانوادهای متدین تربیت یافت و رشد و نمو کرد.
این نوجوانان این سه ساله برخلاف بسیاری از همسن و سالانش ضمیری روشن و از بصیرت مذهبی سیاسی بالایی برخوردار بود به همین سبب او با آشنایی نسبت به قیام امام و علل مخالفتهای مردم با سلطنت پهلوی، به جرگه مبارزات عمومی پیوست و با حضور در برنامههای سیاسی سهم ارزندهای در نقشآفرینیهای نوجوانان در انقلاب از خود به یادگار گذاشت و الگوی نسل نوجوان شد برگرفته از کتاب استان گلستان در نهضت امام خمینی (ره) به قلم غلامرضا خارکوهی تاریخنگار انقلاب انتهای پیام/۲۳۰۷/س.
ثبت دیدگاه