حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنج شنبه, ۱ آذر , ۱۴۰۳ 20 جماد أول 1446 Thursday, 21 November , 2024 ساعت ×
شهادت دکتر بهشتی و جریان ترور من(آیت الله طاهری گرگانی)
19 سپتامبر 2023 - 9:31
شناسه : 5139
بازدید 257
13

 جریان ترور من از هفتم تیر و شهادت آیت الله شهید بهشتی( رضوان الله تعالی علیه) و یاران وفادار امام شروع شد. شهادت شهید دکتر بهشتی خسارت خیلی جبران‌ناپذیری برای انقلاب بود و هنوز خیلی ها را با آن قدرت سیاسی اجتماعی اخلاقی اعتقادی و انقلابی که داشت نشناخته‌اند من مدت سه ماهی که در […]

ارسال توسط : منبع : خاطرات آیت الله سیدحبیب الله طاهری
پ
پ

 جریان ترور من از هفتم تیر و شهادت آیت الله شهید بهشتی( رضوان الله تعالی علیه) و یاران وفادار امام شروع شد. شهادت شهید دکتر بهشتی خسارت خیلی جبران‌ناپذیری برای انقلاب بود و هنوز خیلی ها را با آن قدرت سیاسی اجتماعی اخلاقی اعتقادی و انقلابی که داشت نشناخته‌اند من مدت سه ماهی که در مجلس خبرگان قانون اساسی به همراه او بودم لذت بردم با اینکه دو سه بار با نظرات ایشان در مجلس خبرگان مخالفت کردم ولی در روحیه ایشان کمترین اثر منفی را گذاشت در حالی که هر کس به جای او بود شاید هم آنها را به حساب من می‌گذاشت و نسبت به من بی اعتنا می شد ولی ایشان چنین نبود و افراد را به خوبی می‌شناخت حتی مسئول حزب جمهوری اسلامی گرگان وقتی به تهران منزل دکتر بهشتی رفته بود تا استعفایش را تقدیم کند از او پرسیده بود که چه کسی برای مسئولیت حزب گرگان مناسب است گفته بود طاهری. شهید بهشتی گفته بود من ۱۰۰ درصد به آقای طاهری اعتماد دارم یکی از کارهای شهید بهشتی که ما از آن لذت می بردیم مصاحبه او با خبرنگاران خارجی بود که هم آلمانی هم انگلیسی هم عربی و فارسی با آنها صحبت می کرد.

بچه های دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان که بچه‌های خوب و مطلع بودند و می دانستند که آن بزرگوار را چه کسانی شهید کرده‌اند مراسمی برای آن شهید عزیز گرفتند و از من خواستند که در آنجا برایشان سخنرانی کنند البته من در مجلس خبرگان سه ماه در خدمت شهید بهشتی بودم و قبل از آن هم آشنایی با آن شهید عزیز داشتم لذا من در آن دانشگاه صحبت کردم و در آنجا به مردم گفتم که شما می‌دانید که چه کسانی به شهید مظلوم بهشتی اتهام وارد می‌کردند در نتیجه جمعیت حاضر در آن مراسم به هیجان آمدند و شعارهای را علیه یکی از آقایان سر دادند روز بسیار خطرناکی بود در آن زمان هنوز بخش مهمی از سپاه گرگان در اختیار منافقین بود و در آن روز حتی منافقین می خواستند که مرا از پشت سر بزنند منتها منتظر بودند که من اسم چند نفر از آنها را نام ببرم که من این کار را نکردم ولی جمعیت خودش شعارهایی علیه یکی از آقایان می گفتند تا اینکه غروب آنروز تلفنی مرا تهدید کردند که منتظر ریسمان سیاه باش البته آن سال سال ترور بود و مکرر خبر شهادت بزرگان انقلاب می رسید و من هم همیشه در موقع نماز آماده شهادت بودم تا اینکه روز ۲۸ شهریور فرا رسید.

روز ۲۸ شهریور سال ۱۳۶۰ در حالی که هوا تاریک بود و داشتم از مسجد آذربایجانیها واقع در فلکه مازندران بیرون می‌آمدم منافقین سنگر گرفته بودند ولی من متوجه نشدم ابتدا یک دختر خانومی که خود را اهل گنبد معرفی کرد به طرفم آمد و نامه‌ای به من داد که بعدا فهمیدم این کار برای شناسایی من بود تا تروریست‌ها مطمئن شوند که طاهری خودم هستم لذا وقتی رفتم جلو گاراژ میرقاسمی تاکسی سوار شوم و به طرف مدرسه ام در خیابان امام بیایم از پشت سر یک تیر به کتف راست و یکی دیگر به کتف چپم زدن برای اینکه قلبم چه در طرف راست و چه در طرف چپ باشد مورد اصابت گلوله قرار بگیرد و کارم تمام شود که گلوله کتف چپ از دهانم بیرون آمد در این میان شهید سید کریم حسینی که از جوانان بسیار متدین و مهذب و با خدا و محصل( طلبه) بودجدی بود و همیشه مسلح به همراه من بود ایشان می‌خواهد دست به اسلحه ببرد که منافقین یک گلوله به مغزش زدن و او در جا به شهادت رسید و من خبر شهادتش را فردای آن روز از رادیو شنیدم.

در حالی که روی زمین افتاده بودم ضارب خودش را به بالای سرم رساند و گلوله سوم را به عنوان تیر خلاص به سوی مردم شلیک کرد و گلوله به مغزم اصابت نکرد بلکه در گوشم چپم داخل شد و فکم را شکست و از ناحیه راست صورتم خارج شد ضارب بالای سرم ایستاده بود احساس کردم که انتظار مرگم را می‌کشد و تا به چشم خود نبیند نخواهد رفت ولی قصد شلیک دیگری داشت که من خود را به مردن زدم.

وقتی مطمئن شد صحنه را ترک کرد و رفت آن روز خونریزی زیادی از من رفت اما خداوند خواست که زنده بمانم.

در همان حال شهید غضنفری و برادرش با وانت بار شان رسیدند و من و شهید حسینی را داخل ماشین گذاشتند و به بیمارستان پنجم آذر رساندند وقتی شهید غضنفری مجدداً به ملاقاتم آمد از من پرسید یادت هست که شب ترور چه با خودت میگفتی میگفتی خدایا من راحت شدم.

البته علتش هم این بود که فکر می‌کردم فردای جنازه ام روی دست مردم تشییع می‌شود این سخن را با خدای خود نجوا می کردم چون واقعاً از حاکمیت منافقین در این شهر و مشکلات کشاورزان رنج می‌بردم ولی سعادت نداشتم که به شهادت برسم عمل جراحی من آن شب خیلی طول کشید چون دو گلوله را پیدا کرده بودند و گلوله سوم معلوم نبود از کجا خارج شده است خون زیادی از من رفته بود و دیگر خونی در بدن نداشتم اما مردم که از موضوع ترور من باخبر شده بودند و به بیمارستان آمده بودند آن قدر خون اهدا کردن که دیگر ظرفیت بانک خون بیمارستان تکمیل شده بود ومن این محبت و فداکاری مردم را هرگز فراموش نمی کنم و این ابراز علاقه مردم به خاطر این است که خونی که در رگ هایم جاری از خون مردم این ملت وفادار دین و انقلاب و روحانیت است ما نباید این خوبی‌های مردم را فراموش کنیم بلکه باید قدردان این مردم وفادار و متعهد باشیم دکتر می‌گفت بیش از ۵۰ بخیه فقط به زبانم زده بودند و فک و دندان‌ها زبان ششها گوش و کتف به شدت آسیب دیده بودند.

خلاصه دوستان من را با اتومبیل به بیمارستان بردند و عده‌ای نیز جلوی بیمارستان جمع شده بودند وضعیت عجیبی پیش آمده بود دکترا تلاش بسیاری کردند ریه چپ بر اثر اصابت گلوله دچار خونریزی شده بود آنان از طرف چپ لوله ای وارد ریه کردند تا از جریان خون ریزی جلوگیری کنند دو تا لوله نیز داخل حلقم کرده بودند تا خونها را بیرون بکشند احساس خفگی میکردم با اشاره فهماندم گلوله ها را بیرون بیاورند و چیزی نگذشت که بیهوش شدم.

روز سوم و چهارم بود که جراح متخصص گوش آقای دکتر امین لطیفی بالای سرم آمد دیدم که خوشحال است گفت تاکنون خیال میکردم پرده گوش شما مورد اصابت قرار گرفته است و یا دست کم در اثر موج گلوله از بین رفته باشد اما حالا می‌بینم که سالم است.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.