دو تیپ ۲۶ و ۶ زرهی عراق از سمت شلمچه به طرف جاده خرمشهر اهواز درحرکتند. پاسگاه ها یک به یک سقوط می کنند؛ اما در دژ مرکزی، ژاندارم ها به سختی مقاومت می کنند. تانک های دشمن برای چندمین بار هجوم می آورند، اما سربازها با شلیک گلوله های توپ ۱۰۶ آنها را پس می زنند.
به دستور جهان آرا، مساجد و حسینیه ها تبدیل به پایگاه های مقاومت می شوند. زن ها در قبال دریافت شناسنامه به مردم اسلحه و مهمات می دهند. در حسینیه اصفهانی ها و چند مسجد دیگر تخت هایی برای مجروحان برپا می شود. اما همه راه ها به مسجد جامع ختم می شود. آنجا قلب تپنده خرمشهر است و تمام هماهنگی ها میان نیروها از طریق مسجد جامع انجام می شود. مسجد جامع نقش ستاد عملیات، فرماندهی و مرکز پشتیبانی و تغذیه روحی و معنوی رزمندگان را همزمان انجام می دهد. عده ای از زن ها در آنجا جیره های جنگی را آماده می کنند و گروهی دیگر از زنان و دختران هم اسلحه به دست، دوشادوش مردان به دفاع از شهر می پردازند.
۷ مهر ۱۳۵۹
صدام در تلویزیون عراق صحبت می کند: «عراق در جنگ یک هفته ای خود با ایران به تمام اهداف نظامی اش دست یافته و اینک شرایط خود را برای آتش بس و انجام مذاکرات مستقیم ارائه می دهد. ایران باید حق عراق بر شط العرب ]اروندرود[ و سه جزیرة کوچک در تنگه هرمز را به رسمیت بشناسد و به مردم ایران حقوق کامل دموکراتیک عطا کند.»
امام پاسخ می دهند:
«صدام حسین دستش را دراز کرده برای اینکه با ما مصالحه کند. ما با او مصالحه نداریم. یک آدمی است که کافر است. یک آدمی است که فاسد است؛ مفسد است. مفسد را ما نمی توانیم با او مصالحه کنیم. ما تا آخر با آنها جنگ خواهیم کرد و ان شاءالله پیروز خواهیم شد. تکلیف ما این است که از اسلام صیانت کنیم و حفظ کنیم اسلام را. کشته شویم، تکلیف را عمل کردیم. بکشیم هم تکلیف را عمل کردیم.»
۱۶ مهر
جنگ تن به تن آغاز می شود. عراقی ها ساختمان های بلند را گرفته اند. بچه های رزمنده کوچه به کوچه با آنها درگیر شدند. «احمد شوش» با بی سیم تقاضای کمک می کند. دشمن بچه ها را زیر آتش سنگین گرفته است. تعداد تکاورهای عراقی هر لحظه زیادتر می شود. ناگهان فریاد احمد بلند می شود: «بچه ها عراقی ها فرار کردند! فرار کردند. بلند شوید!»
۲۲ مهر
محمد نورانی و ۱۲ نفر از نیروهایش تصمیم می گیرند به سمت راه آهن بروند و دشمن را در کوی طالقانی محاصره کنند. سکوت مرموزی بر خیابان ها حاکم است. نورانی جلوتر از بقیه است. نزدیک جاده به طرفش تیراندازی می شود. نیم خیز جلو می رود. گلوله ها صفیرکشان از بالای سرش می گذرند. بلند می شود و زیگزاگ، خود را به نقطه استقرار می رساند. برمی گردد و بچه ها را می بیند. همه روی زمین افتاده اند. به تنهایی از همان مسیری که آمده باز می گردد. سلاح های خونین بچه ها روی زمین افتاده است. کنار اسلحه حسین توکلی برچسب عکس امام، آغشته به خون شده است.
۲ آبان
جهان آرا در بی سیم می گوید: «بچه ها، بیایید خیابان آرش، شهر دارد سقوط می کند.» بچه ها از شدت خستگی توان ادامه کار را ندارند. چهار صبح همه به فرمانداری می روند. هنوز چشمشان گرم نشده که با صدای تیراندازی به خود می آیند. دشمن نزدیک ساختمان فرمانداری است. عراقی ها با پنج گردان نیروی مخصوص و یک گروهان تانک و آتشبار توپخانه، خود را به فرمانداری می رسانند و پل خرمشهر را تصرف می کنند.
۳ آبان
شب است. دشمن به نزدیکی های مسجد جامع رسیده است. هنوز دو سه گروه از بچه های خرمشهر و تعدادی از نیروهای داوطلب مقاومت می کنند. شهر در آستانه سقوط کامل است. فرماندهان ارتش دستور عقب نشینی می دهند. بچه ها حاضر به تخلیه شهر نیستند. تنها مسیر خروج، راه باریک زیر پل است. بچه ها در و دیوار مسجد جامع را می بوسند و وداع می کنند. دشمن راه باریک را زیر آتش گرفته است. یکی از بچه ها دیوار آتش درست می کند تا بقیه از زیر پل عبور کنند. او آن قدر مقاومت می کند تا خود به شهادت می رسد.
۴ آبان
ده صبح، شهر سقوط می کند و آخرین مدافعان آن با دلی خونین و تنی خسته، خود را با قایق به شرق کارون می رسانند. آن سوی کارون بغض بچه ها می ترکد: بعضی ها سر خود را به نخل ها می کوبند؛ یکی فریاد می زند: «خرمشهر، صدای مرا می شنوی؟ …به بعثی ها بگو ما برمی گردیم…»
سرهنگ عراقی، صبار فلاح الامی در خاطراتش می نویسد: «ما پس از اشغال خرمشهر برای ایجاد مواضع دفاعی، خانه ها را منهدم کردیم. شهر به ویرانه ای تبدیل شده بود. نقشه آن به هم خورده بود و اثری از خیابان ها وجود نداشت. در این مرحله از عملیات که در اکتبر ۱۹۸۰ ]مهر ۱۳۵۹[ انجام گرفت، تمام خانه های خرمشهر غارت شد. من شخصاً ده تلویزیون، پنج یخچال، چهار فرش دستباف و مقداری اثاث منزل و در و پنجره را با خود به غنیمت بردم.»
آلکس افنای، خبرنگار آسوشیتدپرس دربارة سقوط خرمشهر می گوید: «مدافعان ایرانی چنان مقاومت سرسختانه ای از خود نشان دادند که ایران نام خرمشهر را به خونین شهر تغییر داد. من بلافاصله پس از سقوط خرمشهر به دعوت سرفرماندهی عراق، همراه گروهی از خبرنگاران به آنجا رفتم. در این شهر یکصد و پنجاه هزار نفری به سختی می شد خانه ای را یافت که آثار خمپاره و گلوله بر دیوار هایش نباشد. این شواهد حاکی از دفاع خانه به خانه ایرانی ها از شهر بود.»
ثبت دیدگاه