اشاره: طبق روال نشريه پرتو، ذيلا خلاصهاي از يكي ديگر از سخنرانيهاي مرحوم علامه مصباح(ره) تقديم شده است.
آنگونه كه تاريخ فرهنگ عالم نشان ميدهد، از چند قرن قبل از ميلاد مسيح تا به حال، هم در زمينه باورها و هم در زمينه ارزشها تحولات زيادي پيدا شده و مكاتب مختلفي وجود داشته است. يك نمونه از آن، اختلاف مكاتب فلسفي است كه در عالم وجود دارد. ما معتقديم كه در بين همه اين مكاتب و تحولاتي كه پيدا شده است، آنچه صحيح است و بايد به آن اعتماد كرد، همان است كه خداوند به وسيله انبياعليهمالسلام به انسانها فهماند. جهانبيني صحيح همان است كه خداوند فرموده است؛ يعني ما آفريدگاري داريم كه از روي حكمت عالم را آفريده است و اين عالم سرسري و بيهوده نيست. خداوند ميفرمايد: لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ؛[۲] أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَينَا لَا تُرْجَعُونَ؛[۳] فكر ميكنيد شما در عالم آفرينش، بازيچه هستيد؟! اينها حساب دارد، حكمت دارد. بنابراين جهانبيني الهي بر دستگاه حكيمانهاي مبتني است كه بر هستي حاكم است. اين دستگاه از خداوند متعال ناشي شده و بهوسيله فرستادگانش به ديگران شناسانده ميشود.
در زمينه ارزشها نيز بحث درباره اين است كه ما بايد به دنبال چه چيزهايي برويم، چه چيزهايي خواستنيترند كه اگر آنها را پيدا كرديم، پشيمان نميشويم. يعني ممكن است در يك زمان چيزي را خواستني بدانيم و در راه به دست آوردن آن تلاش كنيم، اما وقتي آن را به دست آورديم بفهميم كه اشتباه كردهايم و آنقدر هم ارزش ندارد. شايد در زندگي همه ما كمابيش اتفاق افتاده باشد كه مدتها به دنبال چيزي بودهايم، اما بعد از آنكه به آن رسيدهايم و از آن بهرهمند شدهايم، ديدهايم كه اشتباه كردهايم، خبري نبوده است و ارزشي نداشته است. ما معتقديم همانگونه كه آنچه خداوند درباره هستي به ما فهمانده است، حق است، آنچه درباره ارزشها به ما الهام فرموده است، نيز خواستنيتر است و جا دارد ما همه توانمان را صرف كنيم، تا آنها را به دست بياوريم.
انقلاب اسلامي و تأثير آن در جهانبيني و ايدئولوژي ما
در تاريخ زندگي ما پديدهاي به وقوع پيوست كه منشأ تحول در شناختها و ارزشها در سطح جامعه ما شد. اين پديده سپس گسترش پيدا كرد و به جوامع نزديك و همسايگان و سپس كل دنيا صادر شد؛ تحولي كه ۴۱ سال پيش در ايران اتفاق افتاد. پديده عجيبي بود و هنوز ما نميتوانيم عظمت اين پديده را ارزيابي كنيم. سالهاي بسياري بايد بگذرد تا معلوم شود كه چگونه به وقوع پيوست و چه بركاتي به دنبال داشت. اين تحول به وسيله يك انسان شروع شد؛ انساني كه از امكانات ظاهري برخوردار نبود، زندگي خودش را به زحمت اداره ميكرد، اما چگونه توانست چنين حركتي را در جهان پديد بياورد و عالم را به تكاپو وادارد؟! اين تأثيرات نشانه اين است كه انقلاب اسلامي مبدأ تحولي در جهانبيني و ايدئولوژي ما شده است. پيش از انقلاب شناختهاي ما برداشتهايي سطحي و كودكانه از زندگي بود. در آن زمان اينگونه در مدارس، مراكز علمي و رسانهها ترويج ميشد كه بهترين زندگي اين است كه ما به فلان كشور اروپايي شباهت پيدا كنيم. وقتي سخن از اروپا به ميان ميآمد دهانها پر ميشد؛ اروپا كجا، ما كجا؟! ما هرچه داريم از آنها داريم، ماشيني كه سوار ميشويم، آنها بايد بسازند، هواپيما ميسازند! ما كي به آنها ميرسيم؟! نوعي خودباختگي در جامعه ما وجود داشت كه هم نسبت به توانايي، خودمان را بسيار ضعيف و ناتوان ميديديم و هم نسبت به ارزشها، بسيار كودكانه فكر ميكرديم. شخصيت معروف سياسي ما در دوران مشروطيت ميگفت: ما وقتي پيشرفت ميكنيم كه از مغز سر تا ناخن پا فرنگي شويم. كلامي كه سرتاپا بيهويتي ما را نشان ميداد، يعني ما خودمان هيچ چيزي نداريم! و اين در حالي بود كه در روزگاري همين كشورهاي اروپايي نسبت به كشورهاي شرقي و بهخصوص كشور ايران چنين احساسي را داشتند، آنها زندگي عادي روزمرهشان را نميدانستند. همين اروپاييان حتي خانههايشان دستشويي نداشت و در اتاقهاي زندگيشان سطلي براي تخليه بود! وقتي كه ما بزرگترين تمدنهاي جهان را داشتيم و اداره ميكرديم، آنها ريزهخوار ما بودند، علوم از اينجا به آنجا رفت. بعد از آنكه مسلمانان به اسپانيا رفتند و مبدأ پيدايش و پيشرفت علم در اروپا شدند. كمكم ورق برگشت و ما هويتمان را فراموش كرديم؛ ما شديم ريزهخوار و نوكر آنها و كساني كه ميبايست از مغز سر تا نوك انگشت پا را از آنها ياد بگيريم!
در اين شرايط چه كسي باور ميكرد كه روزي بيايد كه شخص سادهاي كه نه ايل و قبيلهاي دارد، نه ثروتي و مكنتي دارد و نه رياست و حزبي دارد، در مقابل بزرگترين قدرت عالم بايستد و بگويد: شما غلط كرديد، ما در دهان شما ميزنيم و بعد اين كار را اثبات كند. كار اما تنها يك شعار زباني نبود، گفته ايشان نشانه از يك قدرت روحي و اعتماد به شخصيت خودش و هويت ملتش داشت و آن را اثبات كرد. امروز ما در زماني زندگي ميكنيم كه پيشرفتهترين كشور دنيا(براساس مقياسهاي دنيوي) رئيسجمهوري دارد كه آنقدر بيهويت، بيشخصيت، بيمنطق، بيادب و بيفكر است كه دستكم پنجاه درصد مردم آن كشور خجالت ميكشند كه بگويند ما در كشوري زندگي ميكنيم كه اين رئيسجمهور آن است. او هم عروسكي از دستگاه قدرت استكباري دنياست كه آن را ميچرخانند. ملاحظه فرمودهايد كه طبق مسائل خودشان وقتي بحث محاكمهاش مطرح ميشود، هيچ شاهدي براي شهادت حاضر نميشود؛ چرا كه تهديد ميشوند و خطرهايي جدي برايشان مطرح ميشود. با اينكه خودشان گفته بودهاند كه ما شواهدي داريم و كمابيش هم محتواي شهادتهايشان را به شكل ديگري بيان كردهاند، ولي در نهايت حاضر نشدهاند مطرح كنند و ميگويند: اسرار و امنيت كشور به خطر ميافتد. اين بزرگترين كشور دنياست كه كشورهاي ديگر آرزو ميكردند ايالتي از آن بشوند! به هر حال چهل سال پيش بنياد تحول عظيمي گذاشته شد و روز به روز در حال گسترش است؛ كَشَجَرَةٍ طَيبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ.
(پايگاه اطلاع رساني علامه مصباح يزدي رحمت الله عليه)
ثبت دیدگاه