در بخش دوم تحلیل زندگانی ۶۵ ساله امام صادق علیه السلام به تفسیر و تحلیل همه جانبه مواضع امام علیه السلام در برابر «حاکمیت بنی العباس» و همچنین مواضع «حاکمیت بنی العباس» به ویژه منصور دوانیقی در برابر مواضع امام علیه السلام است که بخش تامل انگیز زندگانی امام صادق علیه السلام می باشد، به دلیل اهمیت خاصی که این بخش دارد از خوانندگان صاحب بصیرت انتظار تامل و دقت بیشتری نسبت به تحلیل این بخش میرود.
در بخش دوم تحلیل زندگانی ۶۵ ساله امام صادق علیه السلام به تفسیر و تحلیل همه جانبه مواضع امام علیه السلام در برابر «حاکمیت بنی العباس» و همچنین مواضع «حاکمیت بنی العباس» به ویژه منصور دوانیقی در برابر مواضع امام علیه السلام است که بخش تامل انگیز زندگانی امام صادق علیه السلام می باشد، به دلیل اهمیت خاصی که این بخش دارد از خوانندگان صاحب بصیرت انتظار تامل و دقت بیشتری نسبت به تحلیل این بخش میرود.
*******
۱-«مواضع سیاسی امام صادق علیهالسلام در برابر حاکمیت بنی العباس»
از بین «جهاد اصغر» و قیام در برابر جبهه طاغوت عباسیان و «جهاد تبیین» یعنی مشی علمی، فرهنگی، تبلیغی، به دلیل فراهم نبودن دو شرط جهاد اصغر «عِده» یعنی همراهان و نفرات و نیز «عُده» یعنی امکانات و تجهیزات برای قیام مسلحانه امام صادق علیه السلام با ارزیابی دقیق از موقعیت «جهاد تبیین» را سلوک و مشی دوره زعامت و امامت خودش قرار دادند، چرا که برای جهاد اصغر و قیام در برابر حکومت اموی و پس از آن حکومت عباسی، امام صادق علیه السلام پنج راه در برابر خودش داشت.
راه نخست این بود که روی عباسیان حساب بازکند و به کمک آنان در برابر حکومت باطل مروانیان قیام کند این راه از همان آغاز در بن بست کامل قرار داشت، چرا که عباسیان هرچند آماده برای قیام بودند ولی نه از آن جهت که امام صادق علیه السلام زعیم و رهبر قیام باشد و پس از سقوط مروانیان حکومت علوی تشکیل بدهد بلکه برادران «ابراهیم، سفاح، منصور» خود مدعی حکومت بودند و از امام صادق علیه السلام می خواستند که از نفوذش استفاده کند و با بسیج کردن شیعیان آنان را همراهی کنند تا انان خلافت عباسی را تشکیل دهند، همانگونه که بنی الحسن «عبد الله محض، و محمد نفس زکیه» فریفته بودند امام صادق علیه السلام که نیت آنان را خوانده بودند نه تنها روی آنان حساب باز نکردند بلکه هیچ همراهی با انان انجام ندادند.
راه دوم؛ این بود که امام علیه السلام به علویون یعنی فرزندان محمد حنفیه اعتماد نماید و به پشتیبانی آنان مقابل حاکمیت مروانیان یا پس از آنها در مقابل حاکمیت بنی العباس قیام نماید این راه نیز قابل قابل اتکال و اعتماد نبود، برای اینکه فرزندان محمد حنفیه نه تنها از امام تبعیت نمی کردند بلکه آنان زمینه ساز قیام بنی العباس بودند، چرا که «ابوهاشم فرزند محمد حنیفه» هرچند در زمان حاکمیت مروانیان قیام علیه آنان را آغاز کرده بود و قصد براندازی را داشت و به صورت سری دعاتی را به کوفه و سایر نواحی فرستاده بود ولی وقتی سلیمان بن عبد الملک توسط مامور امنیتی آب هاشم را در «حکیمه» دهکده بین شام و حجاز مسموم کرد، و «ابوهاشم» دید که با این مسمومیت مرگش قطعی است، بجای اینکه همه امکانات و نیروهای تحت اختیارش را به امام صادق علیه السلام بسپرد «محمدبن، علی بن عبد الله بن عباس» راخواست وی را وصی خود قرار داد و تمام تشکیلات سری خود را در اختیار وی قرارداد و بنی العباس توسط همین دعات و تشکل آماده قیام کردند.
راه سوم؛ این بود که امام صادق علیه السلام با حمایت و پشتیبانی نیروهای بنی الحسن تحت فرماندهی «عبدالله محض و محمد نفس زکیه» قیام نماید، با توضیحات دقیق و همه جانبه ای که پیش از این در زمینه موعود گرایی و مهدویت داده شد روشن شد که بنی الحسن نه تنها از امام علیه السلام حمایت و تبعیت نمی کردند بلکه مدعی مهدویت «محمد نفس زکیه» بودند و آنان از امام می خواستند که با محمد نفس زکیه به عنوان مهدی موعود و منجی بیعت کند و تحت فرماندهی آنان باشد امام علیه السلام نمی توانست از چنین جریان انحرافی انتظار حمایت و پشتیبانی برای قیام داشته باشد.
راه چهارم؛ این بود امام صادق علیه السلام به پشتیبانی جمعیتی که ظاهرا بنام شیعه شناخته شده بودند قیام کند، این گروه به ظاهر شیعه آنچنان گرفتار اختلاف داخلی و انشعابات درونی به «زیدیه، اسماعیلیه، کیسانیه، غلات، امامیه» شده بودند که امام علیه السلام تحت هیچ عنوانی نمی توانست به اعتماد آنان قیام نماید از همین روست که سدیر«صیرفی» می گوید: «خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم وگفتم: چرانشسته اید و با این جمعیت زیاد از شیعیان قیام نمی کند؟ امام پرسیدند جمعیت شیعیان چند نفرند؟ عرض کردم یکصد هزار، امام فرمود یکصد هزار؟ گفتم شاید دویست هزار؟ امام فرمود دویست هزار؟ گفتم شاید نمی از جهان، به همراه این گفتگو به همراه امام به سر زمین «ینبع» رفتیم، در انجا امام گله از بزغاله ای دید که تعداد گله هفده عدد بود امام علیه السلام فرمود ای سدیر اگر تعداد یاران و پیروان ما به تعداد بزغاله ها بودند ما اینجا نمی نشستیم( اصول کافی ج۲، ص۲۴۲).
راه پنجم؛ این بود که امام صادق علیه السلام به حمایت «ابوسلمه خلال» در عراق و «ابومسلم خراسانی»که هرکدام مشغول سازماندهی مخالفان علیه حاکمیت مروانیان بودند و نامه سری به امام نوشته بودند که ما حاضریم تحت رهبری شما قیام را پیش ببریم قیام نماید امام علیه السلام با اگاهی کامل از دوگانگی شخصیت و خواندن نیت باطنی این دو تن نه تنها به حمایت آنان اعتماد نکرد بلکه دست رد به نامه های سری آنان زد، چراکه در گزارش امده است «وقتی نامه سری ابومسلم درجهت حمایت و تبعیت به امام علیه السلام رسید در پاسخ فرمودند: «ماانت من رجالی ولاانه زمانی: نه تو از یاران منی، و نه زمان زمانه من است: اصول کافی، ج۲،ص۲۲۲).
همچنین هنگامی که نامه سری ابوسلمه در جهت حمایت و نصرت رساندن نامه رسان به امام رساند «امام علیه السلام به خادمش دستور داد چراغ را نزدیکش آورد و نامه را جلوی نامه رسان در آتش چراغ انداخت و سوزاند» چرا که امام این دو شخص را طراح اصلی قیام بنی العباس می دانستند، و این دو نه از باب اینکه امام مفترض الاطاعه است نامه نصرت رسانی را نوشته اند بلکه به دلیل اختلاف داخلی و دعوای بر سر قدرت بابنی العباس به امام نامه سری می نوشتند.
با این تحلیل ازموقعیتی که امام صادق علیه السلام در آن قرار داشت نه تنها جهاد اصغر امکان پذیر نبود بلکه هرکسی می توانست شکست آن را پیش بینی کند امام علیه السلام که ارزیابی همه جانبه ای از شرایط و موقعیت داشت بهترین راه برای انجام رسالت امامت در «جهاد تبیین» و «مشی علمی فرهنگی، تبلیغی» در تثبیت باور شیعی می دانست و همین راه را مشی دروه امامت خود قرار دادند.
*******
۲-(شیوه جهاد تبیینی امام علیه السلام»
برای اینکه «جهاد تبیینی» نتیجه بخش باشد و تشیع را به عنوان تنها مکتب رهایی بخش و سعادت آفرین برای همیشه تاریخ معرفی و نهادینه نماید امام صادق علیه السلام چند گام مهم تبیین در دوره زعامت و امامت برداشتتند:
اول «تثبیت برتری فقه تشیع»
نخستین جهاد تبیینی امام صادق علیه السلام «تثبیت برتری فقه شیعه» بوده است، به این معنا امام علیه السلام باتشکیل کلاس درس همگانی در مقام تعیلم و تبین دیدگاه اهل بیت علیهم السلام اصول و قواعد فقهی برآمدند، و جمعیتی بالغ بر چهار هزار نفر از شیعه و سنی را در این مدرسه فقهی جذب کردند و خود عهده دار تبیین مواضع فقهی اهل بیت علیهم السلام شدند و انچنان غنی و جذاب به طرح مبانی فقهی مدرسه اهل بیت علیهم السلام پرداختند نه تنها شیعیان بلکه مخالفین را جذب این مدرسه نمودند تا جایی که ابوحنیفه پیشوای مذهب حنفی می گوید: «لو لا السّنتان لهلک النّعمان؛ یعنی اگر آن دو سالی (که شاگرد حضرت صادق(ع) بودم) نبود نعمان (ابوحنیفه) هلاک می شد.( الحطة فی ذکر الصحاح الستة، ج۱، ص۲۶۴)
و همچنین مالک بن انس مدنی یکی دیگر از پیشوایان مذاهب اربعه یعنی مالکی ها نیز از شاگردان حضرت صادق(ع) بود از جمله کسانی که به این مسئله اعتراف نموده و می گوید: مدتی نزد جعفر بن محمد رفت و آمد می کردم، او را همواره در یکی از سه حالت دیدم. یا نماز می خواند یا روزه دار بود و یا قرآن تلاوت می کرد و هرگز او را ندیدم که بدون وضو حدیث نقل کند: ولایتکلّم بمالایعینه و کان من العلماء العباد و الزهاد الذین یخشون اللّه؛ و به چیزی که کمکش نمی کرد (مفید نبود) تکلّم نمی کرد، و از علمای عابد و زاهد و خدا ترس بود.»
و ما رات عین و لا سمعت اذن ولاخطر علی قلب بشرٍ افضل من جعفر بن محمد الصادق علماً و عبادةً و ورعاً؛ در علم و عبادت و پرهیزکاری، برتر از جعفر بن محمد، هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ کسی خطور نکرده است.» ( تهذیب التهذیب، ، ج ۱، ص ۸۸)
به دلیل گستردگی جهاد تبیین علمی و فقهی امام صادق علیه السلام است که از مجموع احادیث مصادر شیعه «۴۱۴ هزار و ۹۶۰ هزار حدیث» از همه ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین بیشترین سهم حدیث ازامام صادق علیه السلام است، چنان که در کتاب تاریخ حدیث شیعه آمده: نزدیک به هفتاد درصد احادیث شیعه از امام باقر و امام صادق(ع) است و نزدیک به پنجاه درصد از احادیث موجود از حضرت صادق است، که ابابن تغلب می گوید من به تنهایی سی هزار حدیث از امام صادق علیه السلام اموختم.
دوم؛ «نخبه پروری در حوزه فقه و کلام»
دومین جهاد تبیینی امام صادق علیه السلام نخبه پروری بود، چرا که آن حضرت بنابر نیاز زمان خویش و توسعه علوم دینی و دفع شبهات از حوزه دین هرکدام از شاگردان خود را در یکی از رشتههایی چون: علم قرائت قرآن، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، علم کلام، علم طب، علوم طبیعی، فلسفه، نجوم، ریاضیات، علم اصول فقه، ادبیات و.. تربیت کرد و هنگام مراجعه بعضی از داشنمدان فرق،مذاهب و ادیان دیگر جهت مناظره و پرسش و پاسخ به یکی از شاگردان خود ارجاع میدادند؛ مثلاً هشام بن حکم در علم کلام، جابر بن حیان در کیمیا، زراره بن اعین و محمد بن مسلم در فقه مشهورند همچنین هشام بن سالم، حمران بن اعین، مومن الطاق و… را هم میتوان نام برد که به ترتیب متخصص درعلم توحید، کلام و مناظره و… بودند.
سوم؛ «مرز بندی عقیدتی-سیاسی»
برای اینکه تشیع بامرام و مسلک و مکتب و مکتب «ولایی» در برابر مرام و مسلک «خلیفه گری» هویتش خودش را حفظ کند و هضم در مرام های فکری و سیاسی دیگر نشود امام صادق علیه السلام در جهاد تبیین خود شفاف سازی لازم نمود و خط کشی و مرزی بندی دقیقی را تبیین فرمود و ان اینکه:
اولا؛ برای اینکه «راه» گم نشود شیعیان در انتخابات «راه ولایی» متحیر نمانند رسما در حدیثی «راه سیاسی» را اینگونه بیان می فرمودند: «بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ علیهم السلام (امالی صدوق، ص۲۸۶»: اسلام بر پنج ستون پایهگذاری شده است: نماز و زکات و روزه و حج و ولایت امیرالمؤمنین و امامان از فرزندان ایشان (علیهم السلام».
ثانیا؛ برای اینکه مشی تقیه ای امام به معنای سازش با انان تفسیر نشود، تنها به ترسیم نمودن «راه سیاسی» اکتفا نکردند بلکه شیعیان را از هرگونه همکاری با طاغوت زمان خلفای بنی العباس و بند و بست سیاسی با انان منع کردند چنانکه از یاران می گوید: دَخَلَ عَلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّهُ رُبَّمَا أَصَابَ الرَّجُلَ مِنَّا الضَّیْقُ أَوِ الشِّدَّةُ فَیُدْعَى إِلَى الْبِنَاءِ یَبْنِیهِ أَوِ النَّهَرِ یَکْرِیهِ أَوِ الْمُسَنَّاةِ یُصْلِحُهَا فَمَا تَقُولُ فِی ذَلِکَ: یکی از اصحاب ما آمد عرض کرد بعضی ها گرفتارند می خواهند بروند بنایی و کارگری بکنند، جویی را برای این ها پاکسازی کنند، یا بستانی را برای این ها اصلاح کنند. شما در این مورد چه می فرمایید؟»
امام صادق علیه السلام فرمود: «مَا أُحِبُّ أَنِّی عَقَدْتُ لَهُمْ عُقْدَةً أَوْ وَکَیْتُ لَهُمْ وِکَاءً، وَ إِنَّ لِی مَا بَیْنَ لَابَتَیْهَا وَ لَا مَدَّةً بِقَلَمٍإِنَّ أَعْوَانَ الظَّلَمَةِیَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی سُرَادِقٍ مِنْ نَارٍ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَ الْعِبَادِ:من دوست ندارم گرهی را برای ظالم بازکنم، یا سر مشک را بروم برای آن ها محکم کنم،اگر چه تمام شرق و غرب عالم را به من بدهند،حتی قلمی را برای آن ها بتراشم حاضر نیستم.، آن کسانی که حکومت های ظالم را کمک می کنند روز قیامت این ها همگی در چادرهایی از آتش هستند،تا خداوند عالم بین بندگان حکومت و قضاوت کند. (کافی ج۵، ص۱۰۷، ح۷)
و همچنین امام صادق علیه السلام در جهت منع شیعیان در همکاری با طاغوتیان می فرمود: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَیْنَ أَعْوَانُ الظَّلَمَةِ،وَ مَنْ لَاقَ لَهُمْ دَوَاةً،أَوْ رَبَطَ کِیساً،أَوْ مَدَّ لَهُمْ مَدَّةَ قَلَمٍ، فَاحْشُرُوهُمْ مَعَهُمْ:.منادی صدا می زند اعوان ظلمه کجا هستند؟ اگر لیقه ای بر دوات او، اگر سر کیسه ظالم را بدوزد، اگر قلمی را برای این ها تیز کند.، خداوند انان را باظالمین محشور می کند(وسائل الشیعة ، ج۱۷، ص۱۸۰ و ۱۸۱)
ثالثا؛ با تکفیر نمودن «غلات» شیعیان و باورمندان به تفکر ولایی را از هرگونه معاشرت و ارتباط با «غلات» منع نمود، از همین رو خطاب به شیعیان و پیروانش فرمود: وَ احْذَرْ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْبِدَعِ فَإِنَّهَا تُنْبِتُ فِی الْقَلْبِ کُفْراً وَ ضَلَالاً مُبِیناً»(مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۳۱۵)؛ (از همنشینی با اهل بدعت پرهیز کن؛ زیرا باعث رشد و نموّ کفر و گمراهی آشکار در قلب می شود).
امام(علیه السّلام) نسبت به جوانان شیعه حساسیت زیادتری داشته و می فرمودند: اُحْذُرُوا عَلَی شَبَابِکُمْ الْغُلَاةَ لَایُفْسِدُوهُمُ الْغُلَاةُ شَرُّ خَلْقِ اللهِ، یُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللهِ وَ یُدَعُّونَ الرُّبُوبِیَّةَ لِعِبَادِ اللهِ»(امالی طوسی، ج۲، ص۲۴۶)؛ (درباره جوانان خویش از این که غلاة آنان را فاسد کنند بترسید،غلاة بدترین دشمنان خدا هستند، عظمت خدا را کوچک کرده و برای بندگان خداوند ادعای ربوبیت می کنند).
*******
۳-(مواضع خلفای عباسی در برابر امام صادق علیه السلام»
خلفای عباسی هرچند بنی الحسن چون «عبدالله محض، محمد نفس زکیه» و نیز فرماندهان کلیدی چون «ابومسلم خراسانی، ابوسلمه خلال» را فریفته و از دوش آنها عبور کرده و به حاکمیت رسیده بودند، ولی بعد از تثبیت قدرت چون آنها را رقیب خود می دانستند با بهانه ای هر چهار نفر را حذف فیزیکی نمودند و به قتل رساندند، ولی برخورد با امام صادق علیه السلام که از جایگاه رفیع و بلندی در بین مردم داشت برای خلفاء عباسی به ویژه منصور دوانیقی که دوازه سال از حکومتش همزمان با دوره امام صادق علیه السلام بود بسیار سخت و پر هزینه بود، برای اینکه بتوانند با کمترین هزینه سیاسی حضرت را نیز حذف نمایند، از سر حقارت و شکست در مقابل مواضع سنجیده و محاسبه گرانه امام علیه السلام چندگام خبیثانه و حقیرانه برداشتند.
موضع اول؛ «فشارسیاسی و فیزیکی شیعیان»
منصور دوانیقی برای اینکه امام صادق علیه السلام را تحت فشار قراردهد، اقلیت شیعه که تنها بازمانده ولایی و پشتبیان جان به کف برای امام صادق علیه السلام بودند را در فشار «ناامنی و سیاسی» قرار داد بگونه ای که مشایخ شیعه حتی مجال نقل احادیث ائمه را نداشتند. اصحاب امام(عليه السلام) به منظور صیانت خود از گزند منصور عباسي» مجبور بودند به طور کامل تقیّه نموده و مواظب باشند تا کوچکترین بی احتیاطی از آنان سر نزند. این محدودیت سبب می شد تا علوم اهل بیت(عليهم السلام) و فتاوای فقهی آنان تا حدودی متروک بماند. [در روايت ديگري آمده كه:] ابان بن تغلب به امام(عليه السلام) عرض کرد: من در مسجد می نشینم و مردم درباره مسائل فقهی از من سؤال می کنند و تا جواب ندهم دست از سرم بر نمی دارند. اگر نظر شما را به آنان بگویم اشکالاتی پیش می آید، چه کنم؟ امام(عليه السلام) فرمود: هر چه از آرای آنها می دانی برایشان بگو».(وسائل الشيعة، ج۱۸، ص ۳۳۰.)
تأکیدهای مکرر امام صادق(علیه السّلام) بر تقیه، خود دلیل آشکاری بر وجود چنین فشار سیاسی بود. خطر هجوم بر شیعه چنان نزدیک بود که امام(عليه السلام) برای حفظ آنان، ترک تقیه را مساوی ترک نماز اعلام فرمود.(وسائل الشیعة، همان، ج ۹، ص ۴۵۹.)
از جمله امام صادق(عليه السلام) به معلّی بن خنیس» -که به دست حاکمان زمان خود کشته شد- فرمود: یَا مُعَلَّی! اَکْتِمْ اَمْرَنَا وَ لَا تَذَعْهُ، فَاِنَّ مَنْ کَتَمَ أَمْرَنَا وَ لَایُذِیعُهُ أَعَزَّهُ اللهُ فِی الدُّنْیَا»(وسائل الشیعة، همان، ج ۱۹، ص ۳۲) (ای معلی! اسرار ما را پنهان بدار و آن را به همه کس نگو، خداوند کسی را که اسرار ما را پنهان داشته و آن را بر ملا نسازد، در دنیا عزیز می دارد).
به هر حال روایاتی وجود دارد حاکی از این که شدت فشار به قدری بود که حتی شیعیان، بدون اعتنا به همدیگر از کنار هم رد می شدند(.مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۹۷- ۳۰۰)
در روایت دیگری درباره جاسوسان ابو جعفر منصور آمده: كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلى مَنِ اتَّفَقَتْ شِيعَةُ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَلَيْهِ، فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ»( الكافي، همان، ج ۱، ص ۳۵۱.)؛ (منصور در مدینه جاسوسانی داشت و آنها کسانی را که با شیعیانِ [امام] جعفر [صادق(عليه السلام)] رفت و آمد داشتند، گردن می زدند). بنا به نقل واقدی»، معتب از غلامان امام صادق(علیه السّلام) بود که منصور عباسي او را گرفته و هزار ضربه شلاق بر او زد تا جان داد.(۷) در این دوره اتهام رفض درباره هر کس، کافی بود که امنیت جانی و مالی او از بین رفته و گرفتار شکنجه شود.( المنتخب من ذيل المذيل، ص ۶۵۲.)
موضع دوم؛«فشار اقتصادی بر شیعیان»
موضع دوم؛ حاکمیت بنی العباس به ویژه منصور دوانیقی در برابر امام صادق «فشار اقتصادی» بر شیعیان و یاران امام علیه السلام بود؛ چراکه باورشان بود شیعیان و یاران امام صادق عليه السلام به دلیل سختی معیشت مقاومتشان شکسته میشود برای رهایی از تنگنای اقتصادی و فقر از پیشوا و امامشان حضرت امام صادق علیهالسلام فاصله گرفته و تسلیم آنان می شوند، از همین رو: «منصور دوانیقی روزی در حضور جمعی از خواص درباریان خویش با لحن زننده ای انگیزه خود را از گرسنه نگه داشتن مردم چنین بیان کرد: عرب های بادیه نشین در ضرب المثل خود، خوب گفته اند که: سگ خود را گرسنه نگه دار تا به طمع نان، دنبال تو بیاید»! (شریف القرشی ، باقر ، حیاه الإمام موسی بن جعفر عليه السلام ، ج ۱ ، ص ۳۶۹ (به نقل از کتاب : عصر المأمون)
آنچنان شیعیان تحت فشار اقتصادی بودند يكبار امام صادق(ع) به ياران كوفیش، همچون مفضلبن عمر، زراره، محمدبن مسلم، ابوبصير و ديگران نامهاي نوشت و به آنها خريد برخي از اقلام را سفارش كرد. وقتي اصحاب حضرت نامه را خواندند، خود را از تأمين آن ناتوان ديدند. در اين ميان، تنها مفضلبن عمر بود كه به كمك يارانش اقلام مورد نياز حضرت را تأمين كرد. وي از يارانش خواست تا هر كس هر مقدار توان دارد، كمك كند. ياران مفضل نيز هركدام هزار درهم و كمتر و بيشتر نزد او آوردند تا دو هزار دينار و ده هزار درهم فراهم شد» (ابنابي الحديد، شرح نهج البلاغه،ج۱۱، ص۴۴)
و چون فقر در ميان شيعيان عموميت داشت.،امام صادق علیه السلام براي تسكين آلام شيعيان، از اجر معنوي و آثار نيك فقر سخن ميگفتند ازهمین روامام صادق(ع) از حسينبن كثير خزاز پرسيد: آيا وارد بازار ميشوي و به ميوهها و اشياي ديگر كه اشتهاآور هستند، نگاه ميكني؟» وقتي حسين جواب مثبت داد، حضرت به او فرمود: بدان كه خداوند در ازاي هر چيزي كه ميبيني و قدرت خريد آن را نداري، برايت يك حسنه مينويسد»(.اختيار معرفه الرجال، ص۳۲۶)
همچنين امام صادق(ع) به مفضلبن عمر فرمود: اگر اصرار شيعيان در دعاهايشان نزد خدا نبود، خداوند آنان را به فقري بيش از آنچه دارند، مبتلا ميكرد». « الکافي، ج۲، ص۲۴۶»
آنچه که حائز اهمیت و درس آموز است آنست با وجود فشار سخت اقتصادی و معیشتی شیعیان تسلیم منصور دوانیقی نشدند در کنار امام صادق علیه السلام ماندند.
موضع سوم؛ «شکستن هیببت سیاسی امام علیه السلام»
منصور که از نفوذ و پایگاه مردمی امام صادق علیه السلام سخت به وحشت افتاده بود برای اینکه با کمترین هزینه این پایگاه را مخدوش نماید از طریق امام برای خلافتش کسب مشروعیت نماید از امام خواست چون ابو حنیفه، مالک، قتاده دارالخلافه رفته و باوی ملاقات نماید از همین رو به امام علیه السلام نوشت:
«چرا مانند ديگران نزد ما نميآيي؟» امام در پاسخ نه تنها این درخواست را نپذیرفت بلکه جواب دندان شکن داد و در جواب نوشت:
«ما (از لحاظ دنيوي) چيزي نداريم كه براي آن از تو بيمناك باشيم و تو نيز از جهات اُخروي چيزي نداري كه به خاطر آن به تو اميدوار گرديم و…»
منصور در پاسخ امام علیه السلام نوشت: «بياييد ما را نصيحت كنيد.» امام پاسخ داد: «اگر كسي اهلا دنيا باشد تو را نصيحت نميكند و اگر هم اهل آخرت باشد نزد تو نميآيد». (کشف الغمه، در احوالات امام صادق عليهالسلام به نقل از تذکره ي ابن حمدون، ج ۲۰۸.)
در همین راستا است که ابوحنیفه پیشوای فرقه حنفی می گوید: «روزی منصور دوانیقی جعفر بن محمد را احضار کرده بود مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد شدهاند. برای محکوم ساختن او مسایل مشکل فراهم کن». من ۴۰ مسئله مشکل آماده کردم. منصور در حیره» بود و مرا فراخواند. به مجلس وی رفتم و دیدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است. هنگامی که چشمم به او افتاد عظمت او به اندازهای در من تأثیر گذاشت که از دیدن منصور چنین تأثیر نپذیرفتم. سلام کردم و با اشاره منصور نشستم.منصور رو به وی کرد و گفت: این ابوحنیفه است». او پاسخ داد: بلی میشناسمش». سپس منصور رو به من کرد و گفت: ای ابوحنیفه! مسائل خود را با ابوعبدالله (جعفر بن محمد) در میان بگذار». مسایل را مطرح کردم. هر مسئلهای میپرسیدم او پاسخ میداد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است و..» او در برخی از مسائل با نظر ما موافق و در برخی دیگر از آنها با اهل مدینه موافق و گاهی با هر دو گروه مخالف بود.
موضع چهارم «فقیه تراشی مقابل امام علیه السلام»
منصور دوانیقی که در اجرای طر ح شکستن هیبت سیاسی امام علیه السلام ناکام مانده بود برای تحقیر امام علیه السلام اقدام به « فقیه تراشی» (نمود و به تكريم و احترام ديگران فقهای درباری پرداخت و سخنگوي بنيعباس در شهر مدينه اعلام كرد: «جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كسي حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا بدهد».[۵] بدنبال اين جريان حكومت وقت با تمام امكانات خود به طرفداري از مالك و ترويج و تبليغ وي پرداخت تا از اين رهگذر، مردم را از مكتب امام صادق ـ عليه السّلام ـ دور كند. روزي منصور به مالك گفت: اگر زنده بمانم فتاواي تو را مثل قرآن نوشته به تمام شهرها خواهم فرستاد و مردم را وادار خواهم كرد به آنها عمل كنند».
موضع پنجم «شکستن هیبت علمی امام علیه السلام»
منصور خلیفه عباسی دریافته بود که امام صادق علیه السلام دربین عوام و خواص از منزلت علمی بالایی برخوردار است و عامه مردم خلفاء عباسی را مشتی افرادی جاهل، نادان ولی قدرت طلب می دانند و برایش این احساس حقارت بسیار سنگین بود، طرح شکستن «هیبت علمی» امام علیه السلام را در پیش گرفت و با پریایی مناظره علمی بین امام علیه و فقهاء درباری تمام همش این بود که امام را بشکند و از موقعیت امام بکاهد ولی نه تنها این تجربه به شکست انجامید و بر هیبت علمی امام علیه السلام بیشتر افزوده شد بلکه فقهاء درباری را واداشت در حضور منصور و همه شرکت کنندگان در این مناظره علمی اعتراف به عظمت علمی امام صادق علیه السلام نمایند،
اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهی است«جامع مسانيد أبي حنيفة، ج۱، ص۲۵۲، بحوث فی الملل و النحل، ج۶، ص۵۷۱،».
موضع ششم«تحت فشار قرار دادن تا شهادت امام علیه السلام»
منصور دوانیقی به زعم نابخردانه خود همه راه هایی که می توانست به تسلیم امام علیه السلام ختم شود در بوته آزمایش قرار داد نه تنها جواب نگرفت بلکه جواب عکس گرفت و سرانجام از موضع حقارت ورشکستگی راه قلدری و خشونت راه در پیش گرفت و با استفاده از ابزار خشونت به مقابله با امام صادق علیه السلام برخاست:
الف-«آتش کشيدن خانه امام علیه السلام»
نخستین راهی که در برخورد خشونت آمیز خود با امام صادق علیه السلام استفاده کرد همان راهی بود سران سقیفه در مواجهه با جده اش حضرت زهرا سلام الله علیها استفاده کرده بودند، از همین رو مفضّل بن عمر می گويد «منصور دوانيقی برای فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه جعفر بن محمد را بسوزان، او اين دستور را اجرا کرد و خانه امام صادق(ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق (ع) آمد و میان آتش گام بر می داشت و می فرمود: اَنَا ابنُ اَعراقِ الثَّری اَنا بنُ اِبراهِيمَ خَليلِ اللهِ” منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده اند منم فرزند ابراهيم خليل خدا که آتش نمرود بر او سرد وسلامت شد”.
مفضل بن عمر مي گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام) را بسوزان، او اين دستور را اجرا کرد و خانه ي امام صادق (ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرايت کرد، امام صادق (ع) بيرون آمد و ميان آتش گام بر مي داشت و مي فرمود:
«انا بن اعراق الثري، انا بن ابراهيم خليل الله». منم فرزند اسماعيل، که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده اند، منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد). [اصول کافی،جلد ۱،ص۳۹)
ب-«احضار های مکرر امام صادق علیه السلام»
دومین راه خشونتی که منصور در برابر امام صادق علیه السلام در پیش گرفت احضارهای مکرر و تهدید به قتل امام صادق علیه السلام بود که بنابر بعضی از روایت هفت بار یا بیست بار امام علیه السلام را به دارالخلافه احضارنمود، از همین رو محمد بن عبدالله اسکندری، از ندیمان خاص منصور دوانقی می گوید: «روزی از منصور که غرق غم و تفکر بود، پرسیدم چرا ناراحتی؟ اوگفت: از اولاد فاطمه حدود صد نفر و یا بیشتر را کشتم اما هنوز سید و پیشوای آنان، جعفر بن محمد(ع) زنده است. گفتم: عبادت جعفر بن محمد او را از توجه به خلافت و ملک باز داشته است. منصور گفت: اما ملک عقیم است و تا از او خلاص نشوم، احساس راحتی نمی کنم:(بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۲۰۱.»
به همین دلیل تا می توانست امام علیه السلام تحت فشار نا امنی، خشونت و تهدید قرار می داد، و این اذیت موجب شده بود که امام در سال های آخر عمر خود شديداً لاغر و ضعيف شده بود و سراسر زندگيش به دشواری و سختی و رنج آفرينی می گذشت، در همین راستا روزی منصور دوانیقی (لعنت الله علیه) به وزير دربارش “ربيع «گفت: همين حالا جعفر بن محمد را در اينجا حاضر کن. ربيع فرمان منصور را اجرا کرد حضرت صادق (ع) را احضار نمود، منصور با کمال خشم و تندی به آن حضرت رو کرد و گفت:” خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم آيا در مورد سلطنت من اشکال تراشی می کنی؟”امام در جواب فرمودند: آنکس که چنين خبری به تو داده دروغگو است…. ربيع می گوید: امام صادق (ع) را ديدم هنگام ورود لبهايش حرکت می کند، وقتی که کنار منصور نشست، لبهايش حرکت می کرد و لحظه به لحظه از خشم منصور کمتر می شد. وقتی که امام صادق (ع) از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم و به او عرض کردم: وقتی که شما وارد بر منصور شديد منصور نسبت به شما بسيار خشمگين بود ولی وقتی که نزد او آمدی و لبهای تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لبهايتان را به چه چيز حرکت می دادی؟ امام صادق(ع) فرمود: لبهايم رابه دعای جدم امام حسين (ع) حرکت می دادم و آن دعا اين است: «یا عُدَّتي عِندَ شِدَّتی وَيا غَوثِی عِندَ کُربَتی اَحرِسنِی بِعَينِکَ الَّتی لا تَنامُ وَاکَنِفنِی بِِرُکنِکَ الذَّی لايُرام»: ای نيرو بخش من هنگام دشواری هايم و ای پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن و مرا درسايه رکن استوار و خلل ناپذيرت قرار بده»(الخرائج، ج ۲، ص ۷۶۳)
در روایت دیگر سيد بن طاووس صحنه غم انگیز و بسیار تاثر انگیز از احضار و گفتگوی امام علیه السلام با منصور از كتاب عتيقى با سند متّصل به محمد بن ربيع حاجب روايت کرده است: « روزى منصور در قُبَّة الْخَضْرَاء كه پيش از كشته شدن محمد و ابراهيم به آن قُبَّة الْحَمْرَاء مىگفتند نشست و روزى كه در آن مىنشست يَوْمُ الذَّبْح (روز كشتار) ناميده مىشد. و حضرت را از مدينه احضار كرده بود. چون شب فرا رسيد و بيشترى از آن منقضى گرديد، پدرم ربيع را فراخواند و گفت: اى ربيع تو موقعيّت و منزلتت را نزد من مىدانى. . . اينك به سوى جعفر بن محمد روانه شو، و وى را با همان حال كه يافتى نزد من بياور، و أبداً وضع او را تغيير مده!
تا مىرسد به اينجا كه: محمد بن ربيع حضرت را با سر و پاى برهنه با پيراهنى و منديلى مىآورد. تا مىرسد به اينجا كه: چون نظر منصور به او افتاد گفت: «وَ أنْتَ يَا جَعْفَرُ مَا تَدَعُ حَسَدَكَ وَ بَغْيَكَ وَ إفْسَادَكَ عَلَى أهْلِ هَذَا الْبَيْتِ مِنْ بَنِى عَبَّاسٍ. وَ مَا يَزْيِدُكَ اللهُ بِذَلِكَ إلَّا شِدَّةَ حَسَدٍ وَ نَكَدٍ مَا تَبْلُغُ بِهِ مَا تَقْدِرُهُ :و تو اى جعفر دست از حسد و ستم و افسادت بر اهل اين بيت از بنى عباس بر نمىدارى، و خداوند در نتيجه به تو چيزى را نمىافزايد مگر شدَّت حسد و عسر معيشت و كمى خيرات به قدرى كه توان آن را داشته باشى!»
حضرت فرمود: والله اى اميرمؤمنان من هرگز از اين مقوله كارى را انجام ندادهام، و من در حكومت بنى اميّه كه تو مىدانى شديدترين دشمنان ما و شما از ميان خلايق بودهاند چنين كارهائى را انجام ندادهام تا چه رسد به تو اى اميرمؤمنان! تا مىرسد به اينجا كه: منصور از زير و سادهاش مجموعۀ نامههائى را بيرون آورد و به سوى حضرت پرتاب كرد و گفت: اين است نامههاى تو به اهل خراسان كه ايشان را به نقض بيعت من، و بيعت با خودت فراخواندهاى!
حضرت فرمود: والله اى اميرمؤمنان من اين كار را نكردهام، و اين كار را جائز نمىدانم، و مذهب من چنين نمىباشد. آنگاه از عمر من به قدرى سپرى گرديده است كه از اين گونه اعمال ناتوان هستم! تا مىرسد به اينجا كه: منصور مىگويد: اى جعفر خجلت نمىكشى با اين موهاى سپيد، و با اين نَسَب به باطل سخن گوئى! و وحدت مسلمين را پاره كنى! تو اراده دارى خونها بريزى، و در ميان رعيّت و زمامداران طرح فتنه بيفكنى!
حضرت فرمود: والله اى اميرمؤمنان من اين كارها را انجام ندادهام! اينها نامههاى من نيست، و اينها خطِّ من نمىباشد، و اين مُهر مُهر من نيست! تا مىرسد به اينجا كه: منصور مىگويد: اى ربيع آن صندوق غاليه را بياور! چون ربيع آورد، به او گفت: دستت را در آن غاليه و عطر نفيس فرو ببر، و محاسن جعفر را كه سپيد است از غاليه سياه گردان! و وى را بر راحتترين مركب من بنشان، و ده هزار درهم به او عطا نما، و تا منزلش او را بدرقه كن با احترام و اكرام، و وى را مخيّر گردان كه اگر ميل دارد نزد ما مُكَرَّماً بماند، و اگر ميل دارد به سوى مدينۀ جدّش رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم مراجعت كند.
(البته اين گفتگوها و ردّ و بدلها بعد از سه مرتبه شمشير را به مقدارهاى متفاوت از غلاف بيرون كشيدن، و ارادۀ قتل حضرت بوده است كه چون حضرت با دعاهائى به خداوند متوسّل مىگردند، خدا دفع شرِّ منصور را مىنمايد.) و سپس منصور به ربيع مىگويد: اى ربيع من در كشتن جعفر تأكيد و اصرارى هر چه تمامتر داشتم، و اراده داشتم أبداً سخنى را از وى نپذيرم! و عذرى را قبول ننمايم، و موقعيّت و امر او با وجود آنكه از كسانى نمىباشد كه قيام به شمشير كند، از موقعيّت و امر عبد الله بن حسن، شديدتر و غليظتر است. و من اين حقيقت را از او و از پدران او از عصر بنى اميّه مىدانستم و پى برده بودم. اما در سه مرتبۀ متفاوت مكاشفاتى كه از رسول خدا بر من ظاهر شد و دانستم كه: در صورت قتل او خودم دستخوش نيستى مىشوم و مرگ گريبانگيرم خواهد شد، لهذا صرف نظر نمودم. منصور مفصّلاً آن سه روياى انكشافى را براى ربيع شرح مىدهد و مىگويد: اگر براى احدى بيان كنى جايگاهت ديار عدم خواهد بود.مُهَج الدَّعَوات» ص ۱۹۲، و بحار الانوار» مجلسى، تاريخ الإمام جعفر الصادق عليه السلام» از طبع حروفى ج ۴۷ ص ۱۹۵ تا ص ۲۰۰».
ج-«تصمیم به قتل و شهادت امام صادق علیه السلام»
منصور دوانیقی که از تسلم شدن امام صادق علیه السلام از راه تهدید و ایجاد ناامنی ناامید شده بود آخرین راهی که همه خشونت طلبان در پیش می گیرند که قتل و به شهادت رساندن انسان های مظلوم و بی گناه است همین راه را در پیش گرفت و اقدام به شهادت امام علیه السلام نمود، از از همین رو مرحوم مظفر در كتاب الامام الصادق ـ عليه السّلام ـ بعد از بيان شهادت آن حضرت در سال ۱۴۸ هـ ق ميگويد: تمام نويسندگان شيعه بر اين عقيده ميباشند كه منصور توسط عامل خود در مدينه بوسيله سمّ آن حضرت را به شهادت رسانيد و علاوه برتمام موّرخين، و نويسندگان شيعه عدّهاي از بزرگان اهل سنت نيز شهادت آن حضرت را بوسيله سمّ ميدانند از جمله آنها مسعودي در مروج الذهب جلد ۲، ص ۲۱۲، ابن الصباغ مالكي در الفصول المهمه ص ۱۲۰ و… به موضوع مسموم شدن امام صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره كردهاند».
ثبت دیدگاه