[۱]. اكنون كه انقلاب پا از دهۀ چهل بيرون نهاده است و در پي بالندگي، سرافرازي و اقتدار، «باصلابت» مسير پيشِ رو را طي ميكند؛ از سوي نظارهگرانِ منتقد و ريزبين خود مورد داوري و قضاوت قرار ميگيرد. استكبار كه «زخمخورده» و «نه شنيده» مردمي است كه تا ديروز حق سربرآوردن در مقابل «دست نشاندۀ» او را نيز نداشتند، اما اينك تمام قد در برابر «همۀ او» ايستادند و حتي براي او خط و نشان ميكشند؛ در خط اول داوري «ناروا» و «تصويرسازي دروغين» و «روايت غيرواقعي» از انقلاب، صفآرايي و لشكركشي ميكند. در ميان لشكر او، علاوه بر معاندين بينالمللي و منافقان، مخالفان و نااميدان داخلي نيز ديده ميشوند كه با انقلاب، دستشان از كيسۀ قدرت و چپاول كوتاه شده است. بنابراين تنها راه مقابله در اين جنگِ روايي، گرفتن «دستِ پيش» در روايت حقيقت انقلاب است؛ و اين روايت را ميتوان با مقايسه «منطقي/استنباطي/استنتاجي» دورۀ پيشاانقلاب و دورۀ پساانقلاب و همچنين وضعيت كنوني جهان، تعريف كرد.
[۲]. انقلاب را ميتوان از زواياي گوناگون و در ابعاد مختلف فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي بررسي كرد. اكنون به قدر اين يادداشت، به تغيير دگرگوني فرهنگي در پيش و پس از انقلاب پرداخته ميشود.
فرهنگ در پيش از انقلاب در بدترين حال خود قرار داشت به طوري كه ميرفت در بستر احتضار بيفتد. شاه و اطرافيانش با غرق شدن در انحرافات و ارتباطات غيراخلاقي، ايجاد مراكز رقص و آواز، تشويق و آزادي زنان در برهنگي و گسترش شرابخواري و قماربازي، فرهنگ كشور را به لجنزار و قهقرا هُل ميدادند؛ از سويي ديگر، استقلال، عزت و شرافت ملّي همچون انگشتري در دست بيگانگان دست به دست ميشد. محمدرضاشاه با دل دادن به غرب و ورود به جاده غربيسازي و احياي ايران باستان، تمام قد در مقابل دين ايستاده بود؛ او با تحقير ايمان، فرهنگ و اعتقادات مردم، در صدد صدور شناسنامهاي جعلي به تاريخ باستان با هدف ريشهكن كردن اسلام و در يك كلام قطع پيوندِ تاريخي ايران با اسلام داشت. تغيير ظاهر جامعه با حذف لباس ملّي، تغيير در خط و ادبيات فارسي با ترويج كلمات بيگانه و در يك كلام، استحاله جامعه ايران و تحميل هويت غربي از ديگر خيانتهاي روشنفكرانۀ آن زمان بود.. البته اين «تقليدِمحض» و «تجددِ» فرهنگي يكباره در زمان محمدرضا از زمين سبز نشد، بلكه ترشحات و بارقههاي آن از اواخر سلطنت ناصرالدين شاه شروع و با خيانت رضاخان در بسط سلطۀ غرب تقويت شد. اگرچه رضاخان به مدد خوي استبدادي خود اين مسير را آشكارا پيش ميبرد اما محمدرضا چون ياراي رودررويي با اعتراضات مردمي را در خود نميديد، مخالفت خود با دين را در قالب سياست و نفاق ادامه ميداد.
با وجود اين، اسلام در ديدگاه مردم چيزي نبود كه بتوان آن را بازيچه قرار داد و سپس خاك كرد؛ زيرا، قدمت رسيدنِ آوازۀ آموزههاي اسلامي به ايران، به صدر اسلام و به طور «مجسّم و عيني» به پايان دورۀ ساسانيان برميگشت و از آن به بعد نه فقط در جايگاه قدسي يك دين، يا بخشي از هويت مردم، بلكه به همۀ هويت مردم تبديل شده بود.
در چنين شرايطي يعني از اواسط سال ۱۳۵۶، امام خميني در قامتي پيامبرگونه در مقابل اين انحراف ايستاد و با تكيه بر تعاليم اسلامي، اعتماد به ايمان ديني مردم و بهرهگيري از جذابيتهاي شخصيتي خود چون شجاعت، صراحت، صداقت و توكل به خداي متعال، توانست تحول دروني و باطني در مردم ايجاد كند. ايشان با شناساندن و نماياندن راه، هدف و غايت كار، مردم را در مسير انقلاب ثابت نگه داشت؛ به گونهاي كه انقلاب اسلامي را ميتوان تجديدكننده مضمون بعثت در دورۀ معاصر ناميد.
[۳]. انقلاب اسلامي در نقطه صفر فرهنگي بود كه امام خميني با گرفتن «روح حقارت صدساله» از مردم، هويت ملّي و اعتماد به نفس ملّي را در آنان احيا كرد و با همراهي خودِ مردم يك تحول و چرخش صد و هشتاد درجه در هندسۀ فرهنگي جامعه ايجاد كردند تا مقدمهاي باشد براي پيشرفتهاي مهمي كه امروز ميبينيم. در سالهاي اول انقلاب، گرايش مردم به دين افزايش يافت، اخلاق و معنويت در جامعه رشد كرد، جنگ تحميلي به دانشگاهي براي تربيت انسانهاي والا تبديل شد، مادران اين سرزمين فرزنداني را بار آوردند كه با وجود اينكه سنشان به «قدِ» زمان جنگ نميرسيد اما چنان رشد كردند كه «قدِ» رشادتشان از دلاوران جنگ كمتر نبود.
[۴]. همزمان با رشد نهال انقلاب، كينههاي دشمنان و معاندان داخلي نيز يك به يك سر باز ميكرد تا اين انقلاب را از بُن ساقط كنند، يك روز با فتنه و اقدام سياسي، يك روز با محاصره اقتصادي، ديگر روز با جنگ تحميلي، و هربار نتوانستند نظام اسلامي را كه ميوه و ثمرۀ انقلاب است، به قول خود براندازند، از اين رو از دَر تهاجم فرهنگي وارد شدند تا ماهيت انقلاب را «تهي/بيخاصيت/بيمايه/بيارزش» جلوه دهند و روح انقلابي را از مردم بگيرند اما باز هم غالب مردم در مقابلشان ايستادند و در اين نقشه هم شكست خورند. بيان اين نكته هم خوب مينمايد كه «ارتجاع» آفت و بليّهاي براي همه انقلابهاي بزرگ بوده اما انقلاب اسلامي بيش از چهل سال از عمر خود را طي كرده و همچنان سربرافراشته بر سر شعارهاي خود مانده است و آنها را با قدرت حفظ ميكند و اين همان معجزه انقلاب اسلامي است.
ثبت دیدگاه