حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

یکشنبه, ۲ دی , ۱۴۰۳ 21 جماد ثاني 1446 Sunday, 22 December , 2024 ساعت ×
تحليل ويژگي‌هاي خاصّ زمانه امام باقر عليه السلام
02 فوریه 2022 - 22:47
شناسه : 3342
بازدید 458
24

پنجمين امام شيعه، محمد بن علي بن الحسين عليه السلام است كه به «باقر» شهرت يافته است. حضرت باقر عليه السلام در سال ۵۷ هجري در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود زين‌العابدين عليه السلام در سال ۹۴، ۳۹ سال داشت. مادر آن حضرت «ام‌ّ‌ عبدالله» دختر امام حسن مجتبي […]

ارسال توسط : منبع : مجله اشارات ایام (اشارات) تابستان سال 1394 شماره 159
پ
پ

پنجمين امام شيعه، محمد بن علي بن الحسين عليه السلام است كه به «باقر» شهرت يافته است. حضرت باقر عليه السلام در سال ۵۷ هجري در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود زين‌العابدين عليه السلام در سال ۹۴، ۳۹ سال داشت. مادر آن حضرت «ام‌ّ‌ عبدالله» دختر امام حسن مجتبي عليه السلام است، و از اين نظر، نخستين كسي بود كه هم از طرف پدر و هم از طرف مادر، فاطمي و علوي بوده است. امام باقر عليه السلام در سال ۱۱۴ هجري در شهر مدينه درگذشت و در قبرستان معروف بقيع، كنار قبر پدر و جدّش به خاك سپرده شد. دوران امامت آن حضرت هيجده سال بود. (پيشوايي، ۱۳۷۸، ص۳۰۵) امام پنجم شيعيان، افزون بر لقب «شاكر» و «هادي»، به طور عمده به لقب «باقر» شهرت يافته است. معناي «باقر» شكافنده است، كه جابر بن يزيد جعفي در توضيح آن مي‌گويد: «به آن حضرت باقر لقب داده‌اند؛ زيرا آن حضرت، دانش را شكافت و رموز و دقايق آن را روشن ساخت» (جعفريان، ۱۳۸۴، ص۲۸۶ و ۲۸۷). ابن ابي‌‌الحديد در ستايش از امام باقر عليه السلام مي‌نويسد:
محمد بن علي بن الحسين عليه السلام [عبارت] استعاذه را به گوش كسي كه گرفتار بود، نمي‌رساند، و كنيز و غلام را نهي مي‌كرد از اينكه به مسكين بگويند: «اي سائل» و اوست سيّد فقهاي حجاز. از او و پسرش جعفر است كه مردم فقه آموختند، و اوست ملقب به باقر ـ باقرالعلم ـ [يعني شكافنده علوم]. رسول خدا صلي الله عليه و آله او را بدان ملقّب ساخت، در حالي كه هنوز خلق نشده بود، و جابر بن عبدالله را به ديدار او وعده داد و فرمود: به زودي او را در طفوليت مي‌بيني. پس چون او را ديدي، سلام مرا بدو برسان. (ابن ابي‌الحديد، ۱۳۸۷ق، ج۱۵، ص۲۷۷).
امام باقر عليه السلام مانند ديگر امامان شيعه، در روزگار دشواري مي‌زيست و در طول مدت زندگي پربركتش، اوضاع نامساعدي را تجربه كرد. با وجود اين، هيچ‌كدام از رخدادهاي تلخ زندگي او، آن حضرت را از انجام رسالت و نقش‌هايي كه بر عهده داشت بازنداشت. ايشان مثل هر امام ديگري، به درستي اوضاع ناگوار زمانه خويش را مديريت كرده و رسالت خويش را به خوبي انجام داد و آنچه را مي‌بايست به جهان بشريّت برساند، رساند در اين نوشتار، مروري خواهيم داشت بر روزگار نامساعد امام باقر عليه السلام و چگونگي برخورد آن حضرت با اين زمانه ناگوار.

اوضاع نامساعد روزگار امام شيعه عليهم السلام از زبان امام باقر عليه السلام

از امام باقر عليه السلام روايت مفصلي درباره تحليل اوضاع سياسي شيعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت نقل شده است كه به منظور روشن شدن ديدگاه‌هاي امام در اين زمينه، به نقل آن مي‌پردازيم:
ما اهل بيت، از ستم قريش و صف‌بندي آنان در مقابلمان چه‌ها كشيديم و شيعيان و دوستان ما از مردم چه‌ها كشيدند. زماني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در آستانه رحلت بود، اعلان فرمود كه ما به مردم از خودشان اولي‌تريم. اما قريش با كمك يكديگر اين امر را از محور آن خارج كردند. آنان براي رسيدن به حكومت، با حق و اولويت ما به حكومت استدلال كردند، ولي حق ما را تصاحب نمودند. آن‌گاه حكومت در ميان قريش دست به دست گرديد تا اينكه دوباره به ما اهل بيت بازگرديد، ولي مردم بيعت ما را شكستند و عليه ما جنگ به‌پا كردند، به طوري كه اميرالمؤمنين عليه السلام تا هنگامي كه به درجه رفيع شهادت نايل آمد، در فراز و نشيب و تندباد حوادث قرار گرفته بود. سپس با فرزندش امام حسن عليه السلام بيعت كردند و وعده وفاداري به او دادند، اما به او نيز خيانت ورزيدند و پس از آن، ما به طور مداوم مورد تحقير و قهر و ستم قرار گرفتيم و از شهر و خانه‌مان رانده و از حقوقمان محروم شديم و مورد قتل و تهديد قرار گرفتيم؛ به طوري كه امنيت جاني از ما و پيروان ما به طور كلي سلب شد و دروغگويان و منكران حق، به خاطر دروغ و انكارشان زمينه را مساعد و در سراسر كشور اسلامي به وسيله دروغ و انكارشان، به سردمداران جور و ستم و قضاوت و كاردانان آنها تقرب جستند و شروع به روايت احاديث دروغ و انتشار آن نمودند. آنها از زبان ما چيزهايي روايت كردند كه نه از زبان ما جاري شده بود و نه به محتواي آنها عمل نموده بوديم. با اين كار مي‌خواستند ما را ميان مردم منفور كنند و تخم عداوت و كينه ما را در دل آنان بكارند. اين سياستي بود كه پس از وفات امام حسن عليه السلام در زمان معاويه با شدت هر چه بيشتر دنبال مي‌شد. به دنبال اين تبليغات مسموم بود كه همه‌جا به كشتار شيعيان مي‌پرداختند و با كوچك‌ترين سوءظني دست‌ها و پاهاي آنها را مي‌بريدند. كساني كه به دوستي و پيروي ما معروف بودند، راهي زندان‌ها شدند، اموال‌شان به غارت رفت و خانه‌هاشان ويران شد. اين رويه تا روزگار «عبيدالله بن زياد» روز به روز به شدت خود مي‌افزود، تا آنكه حجّاج بن يوسف در كوفه روي كار آمد. او با انواع شكنجه‌ها به كشتار شيعيان پرداخت و آنان را با هر سوءظني و هر اتهامي دستگير مي‌كرد. عرصه بر پيروان ما چنان تنگ شد و كار به جايي رسيد كه اگر كسي را با صفت «زنديق» يا «كافر» وصف مي‌كردند، براي‌شان بهتر از آن بود كه او را شيعه اميرالمؤمنين عليه السلام بخوانند؛ تا جايي كه كساني كه به خير و صلاح معروف بودند و شايد هم واقعاً اشخاص پرهيزكار و راستگويي بودند، احاديث شگفت‌انگيزي در زمينه برتري برخي از حكّام گذشته روايت كردند، چيزهايي كه نه خدا چيزي ازآنها آفريده بود و نه چيزي از آنها به وقوع پيوسته بود (ابن ابي‌الحديد، ۱۳۸۷.ق، ج۱۱، ص۴۳ و ۴۴).
اين روايت، تحليل امام باقر عليه السلام از وضع سياسي آن دوران را بيان و سخت‌گيري‌هاي خلفاي اموي را درباره شيعيان تشريح كرده است (جعفريان، ۱۳۸۴، ص۳۱۳). فشاري كه از سوي اموي‌ها بر شيعه اعمال مي‌شد، جز در دو سال حكومت عمر بن عبدالعزيز، در تمام دوران حكومت آنان به شدت ادامه داشت. سخناني همچون «مَنْ بُلِيَ مِنْ شيعتنا بِبَلاءٍ فَصَبَر كتب الله له أجر ألف شهيد؛ هركس از شيعيان ما به بلايي گرفتار آيد و شكيبايي از خود نشان دهد، خدا او را ثواب هزار شهيد عطا فرمايد»، حاكي از فشارهايي است كه بر شيعيان وارد مي‌شد و امام مي‌كوشيد بدين وسيله آنان را به مقاومت و خويشتن‌داري هر چه بيشتر فراخواند. (همان: ۳۱۱).

نگاهي به خُلفاي معاصر امام باقر عليه السلام

امام باقر عليه السلام با پنج تن از خلفاي اموي هم‌دوره بود. اينك ويژگي‌هاي هر يك از آنها را در مسئله حكومت و اداره جامعه بررسي مي‌كنيم تا روشن شود امام باقر عليه السلام در چه شرايط اجتماعي و سياسي زندگي مي‌كرده است. آشنايي با اين خُلفا، دشواري كار امام باقر عليه السلام و در عين حال، هنر فوق‌العاده‌ آن حضرت را در مواجهه درست و سنجيده با آنان، و تدبير شگفت‌انگيز آن حضرت را براي حفظ دين ناب و علوم اهل بيت عليهم السلام به خوبي به تصوير مي‌كشد:
۱. وليد بن عبدالملك
وليد بن عبدالملك، نخستين خليفه معاصر امام پنجم بود. بنا به گفته مورخان، وليد مردي ستمگر و جبّار بود. پدر و مادرش او را در كودكي با هوسراني و بي‌قيدي پرورش دادند و ازاين‌رو، وي فاقد ادب و شايستگي انساني بود. او عناصر فاسد و جنايت‌كار را در مقام امير و فرماندار و حاكم بر سرنوشت مسلمانان مسلط كرده بود و اين عده، عرصه را بر مردم تنگ ساخته بودند. يكي از كارگزاران او «حجّاج بن يوسف» بود (پيشوايي، ۱۳۷۸، ص۲۵۰).
۲. سليمان بن عبدالملك
سليمان بن عبدالملك در آغاز خلافت از خود نرمش نشان داد و به محض رسيدن به قدرت، درهاي زندان‌هاي عراق را گشود و هزاران نفر زنداني بي‌گناه را كه حجاج بن يوسف در بند اسارت و حبس كشيده بود، آزاد ساخت و بسياري از برنامه‌هاي ستمگرانه او را برداشت. اما او بعد اين روش را عوض كرد و روي حساب‌هاي شخصي و تحت تأثير احساسات انتقام‌جويانه، دست به ستم و جنايت زد. او عده‌اي از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانيد و «موسي بن نُصير» و «طارق بن زياد»، دو قهرمان دلير و فاتح اندلس را مورد بي‌مهري قرار داده، طرد كرد. سليمان بن عبدالملك مردي فوق‌العاده حريص، پرخوار، شكم‌باره، خوش‌گذران و تجمل‌پرست بود. او به اندازه چند نفر عادي غذا مي‌خورد و سفره‌هاي وي هميشه رنگين و اشرافي بود. او لباس‌هاي پرزرق و برق و گران‌قيمت و گل‌دوزي شده مي‌پوشيد و در اين باره به قدري افراط مي‌كرد كه اجازه نمي‌داد كاركنان و حتي مأموران آبدارخانه دربار خلافت نيز با لباس عادي نزد او بروند، بلكه آنان مجبور بودند هنگام شرفيابي، لباس گل‌دوزي شده و رنگين بپوشند. تجمّل‌پرستيِ دربار خلافت اندك اندك به ديگر شهرها سرايت كرد و پوشيدن اين‌گونه لباس‌ها در يمن و كوفه و اسكندريه نيز در ميان مردم معمول شد.
۳. عمر بن عبدالعزيز
هنگامي كه سليمان بن عبدالملك بيمار شد و دانست مگر او فرا رسيده، به دلايلي عمر بن عبدالعزيز را براي جانشيني خود تعيين كرد. عمر بن عبدالعزيز كه با وضع پريشان توده‌ها مواجه شد و امواج خشم و تنفر خشم شديد مردم را از دستگاه خلافت بني‌اميه مشاهده كرد، از آغاز كار، در مقام دل‌جويي از محرومان و ستمديدگان برآمد و در بخش‌نامه‌اي به استانداران و نمايندگان حكومت مركزي در ايالات مختلف چنين نوشت:
مردم دچار فشار و سختي و دستخوش ستم گشته‌اند و آيين الهي در ميان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروايان ستمگرِ گذشته، با مقررات و بدعت‌هايي كه اجرا كرده‌اند، كمتر درصدد اجراي حق و رفتار ملايم و عمل نيك بوده و جان مردم را به لب رسانده‌اند. اينك بايد گذشته‌ها جبران و اين‌گونه اعمال متوقف شود.
عمر بن عبدالعزيز در مقايسه با ديگر خلفاي اموي، مردي به نسبت دادگر بود، و هرچند به دليل عدم امضاي حكومت او از سوي جانشينان معصوم پيامبر، وي نيز از جرگه طاغوتيان شمرده مي‌شود، به هر حال با بسياري از ستمگران درافتاد و حكومتش خالي از خدمت نبود. در اين ميان، مهم‌ترين خدمت او به اسلام و انسانيت، كه در كارنامه حكومت و زندگي او درخشش خاصي دارد، از ميان برداشتن دشنام‌دهي به اميرمؤمنان علي عليه السلام است.
۴. يزيد بن عبدالملك
پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك روي كارآمد. يزيد مردي عيّاش، خوش‌گذران و لااُبالي بود و به اصول اخلاقي و ديني پايبند نبود. ازاين‌رو، دوره خلافت او يكي از سياه‌ترين و تاريك‌ترين دوره‌هاي حكومت امويان به شمار مي‌رود.
وي براي آنكه سرپوشي بر اعمال نارواي خود بگذارد و خود را از هرگونه گناه و انحرافي تبرئه كند، با تمهيداتي، چهل نفر از رجال و پيرمردان را واداشت تا به مصونيت او از گناه و عصيان شهادت بدهند. اين عده شهادت دادند كه هيچ‌گونه حساب و عذابي متوجه خلفا نيست.
خلفاي پيشين اموي در اوقات فراغت خويش به اخبار جنگ‌ها و داستان‌هاي شجاعان قديم عرب و شعر شاعران گوش مي‌دادند، ولي در زمان خلفاي بعدي، از جمله يزيد بن عبدالملك، ساز و آواز جاي شعر را گرفت و در بزم‌هاي شبانه دربار خلافت، به جاي شعرهاي حماسي، ساز و آواز رايج شد.
۵. هشام بن عبدالملك
هشام مردي بخيل، خشن، جسور، ستمگر، بي‌رحم و سخنور بود. او در جمع‌آوري ثروت و عمران و آبادي مي‌كوشيد و در زمان خلافتش بعضي از صنايع دستي رونق يافت، ليكن از آنجا كه وي شخصي بي‌عاطفه و سخت‌گير بود، در دوران حكومت او زندگي بر مردم سخت شد و احساسات و عواطف انساني در جامعه رو به زوال رفت و رسم نيكوكاري و تعاون برچيده شد؛ به طوري كه هيچ‌كس براي ديگري دلسوزي نمي‌كرد. هشام هميشه از محبوبيت و موقعيت امام باقر عليه السلام بيمناك بود و چون مي‌دانست پيروان پيشواي پنجم، آن حضرت را امام مي‌دانند، همواره مي‌كوشيد مانع گسترش نفوذ معنوي و افزايش پيروان آن حضرت گردد.
در يكي از سال‌ها كه امام باقر عليه السلام همراه فرزند گرامي خود، جعفر عليه السلام به زيارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نيز عازم حج شد. در روزهاي حج، حضرت صادق عليه السلام در مجمعي از مسلمانان سخناني در فضيلت و امامت اهل بيت عليهم السلام بيان فرمود كه بلافاصله از سوي مأموران به گوش هشام رسيد. هشام كه پيوسته وجود امام باقر عليه السلام را خطري براي حكومت خود مي‌پنداشت، از اين گزارش به شدت تكان خورد، ولي بنا بر ملاحظاتي، در اثناي مراسم حج متعرّض امام و فرزندش نشد، ليكن به محض آنكه به پايتخت خود، دمشق بازگشت، به حاكم مدينه دستور داد امام باقر عليه السلام و فرزندش جعفر عليه السلام را روانه شام كند. امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود، مدينه را ترك گفت و وارد دمشق شد. هشام براي اينكه عظمت ظاهري خود را به رُخ امام بكشد، و در ضمن به خيال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد. شايد هم در اين سه روز در اين فكر بود كه چگونه با امام روبه‌رو شود و چه طرحي بريزد تا از موقعيت و مقام حضرت در ديد مردم كاسته شود (نك: پيشوايي، ۱۳۷۸، ص۳۱۲ ـ ۳۳۹)
چنان‌كه ديديم، خلفاي روزگار امام باقر عليه السلام ـ به استثناي عمر بن عبدالعزيز ـ انسان‌هاي ناصالحي بودند و موانعي جدي بر سر راه آن حضرت به شمار مي‌آمدند و در بسياري از وقت‌ها نيز رفتارهايي خشن، گزنده و ستمكارانه با ايشان داشتند. امام باقر عليه السلام با در پيش گرفتن سياست‌هاي درست در رفتار با آنان و با پيشه كردن بردباري، رسالت‌هاي خويش را با موفقيت كامل، به انجام رسانيد و ثابت كرد هرگاه هنگام روبه‌رو شدن با سختي‌ها و ناملايمات، تدبير درست و حكيمانه به كار گرفته و صبري عالمانه پيشه شود و بر خدا توكل گردد، آدمي در انجام رسالت خويش موفق مي‌شود و به اهداف مورد نظر مي‌رسد.

امام باقر عليه السلام و شيوه‌هاي مبارزه با حاكمان جور

امام باقر عليه السلام به شيوه‌هاي مختلفي مردم را به اعتراض و نصيحت حاكمان تشويق مي‌كرد. در روايتي از آن حضرت آمده است: ‌«كسي كه نزد سلطان ستمگر برود و او را به تقواي الهي و موعظه دعوت كند و از قيامت بترساند، براي او پاداشي همانند پاداش جنّ‌ و انس خواهد بود» (شيخ مفيد، [بي‌تا]، ص۲۶۱).
آن حضرت و ديگر امامان بر بطلان حاكميت خلفاي حاكم و مشروعيّت نداشتن آنها تأكيد داشتند و به منظور به كار گرفتنِ يكي از شيوه‌هاي مبارزه با حاكمان جور، لزوم برقراري امامت راستين را در جامعه اسلامي براي مردم مطرح مي‌كردند. امام باقر عليه السلام در اين باره مي‌فرمايد: «هركس از اين امّت، بدون امامي آشكار و عادل و منصوب از طرف خدا، به سر برد، گمراه شده و به حيرت مي‌افتد و اگر در اين حال بميرد، در حال كفر و نفاق مرده است. سردمداران جور و ستم و پيروان‌شان از دين خدا منحرف شده، خود به ضلالت افتاده و ديگران را به ضلالت مي‌كشانند و كارهايي كه انجام مي‌دهند، به خاكستري مي‌ماند كه در روز طوفاني، بادي شديد بر آن وزيده باشد و از آنچه انجام داده‌اند، چيزي دستگيرشان نمي‌شود و اين جز گمراهي دوركننده ازحق، چيز ديگري نيست» (كليني، ۱۳۸۸ق، ج۱، ص۱۸۳ و ۱۸۴). نتيجه طبيعي اين سخنان، سوق دادن مردم به اهل بيت و روشن ساختن آنها در خصوص ستم حاكمان بود. تكيه‌هاي مكرر امام بر اينكه ولايت در كنار نماز و روزه و حج و زكات، پنج حكم اساسي اسلامي است، بر همين اساس بود.
روايت شده كه روزي امام باقر عليه السلام بر هشام بن عبدالملك وارد شد و بر او با عنوان خليفه و اميرمؤمنان سلام نكرد. هشام ناراحت شد و به مردمي كه در اطرافش بودند دستور داد امام را سرزنش كنند. پس از آن، هشام به امام گفت: در هر زماني يكي از شما ميان مسلمانان اختلاف‌افكني كرده و مردم را به سوي خود فراخوانده است. پس از آن به توبيخ امام پرداخت و مردم را به سرزنش او امر كرد. در اين حال، امام رو به مردم كرد و فرمود: «مردم كجا مي‌رويد و به كجا رانده مي‌شويد؟ شما در آغاز به وسيله ما اهل بيت هدايت شديد و سرانجامِ كار شما نيز با ما پايان مي‌پذيرد. اگر شما زودتر زمام امور را در دست گرفتيد، در پايان كار، اداره امت اسلامي و امور آن به دست ما خواهد بود؛ براي اينكه ما خانواده‌اي هستيم كه عاقبت با آنان است».
هشام دستور بازداشت امام را صادر كرد. كساني كه در زندان با آن حضرت بودند، تحت تأثير قرار گرفتند و شيفته وي شدند. وقتي هشام از اين موضوع آگاه شد، گفت حضرت را به مدينه بازگردانند (نك: جعفريان، ۱۳۸۴، ص۳۱۷ ـ ۳۱۹).

امام باقر عليه السلام و پرهيز از اقدام‌هاي سياسي و دلايل آن

شيعيان زيدي، يكي از پايه‌هاي مذهب خويش را در مبحث امامت، قيام امام با شمشير قرار دادند. يك فرد علوي از نظر زيديّه، وقتي امام شناخته مي‌شد كه قيام مسلحانه مي‌نمود؛ در غير اين صورت، او را امام نمي‌دانستند. اگر به نتيجه اين عقيده در ميان زيديه توجه كنيم، حاصل آن را جز در چند قيام نافرجام و پراكنده كه به وسيله نفس زكيّه و ابراهيم برادر نفس زكيّه، و تعدادي ديگر در گوشه و كنار كشور پهناور اسلامي به وقوع پيوست، نخواهيم يافت. نتيجه اين امر آن شد كه:
اولاً؛ آنها به دنبال برگزيدگان خدا، يعني ائمه اطهار عليهم السلام نبودند، بلكه به دنبال هر علوي‌اي بودند كه شمشير به دست بگيرد.
ثانياً؛ از نظر فرهنگي در زمينه تفسير و فقه و كلام هرگز نتوانستند در مقايسه با شيعه امامي، داراي يك فرهنگ منظم و پيشرفته باشند. در زمينه فقه، تقريباً دنباله‌رو ابوحنيفه و در كلام به طور كامل پيرو معتزله بودند. اين در حالي است كه اقدامات علمي امامان شيعه، به ويژه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام سبب پيدايش مكتبي با فرهنگي غنّي گرديد. ائمه شيعه در اين برهه از زمان، موضع اصلي خويش را بيان معارف واقعي دين اسلام دانستند و كار اصلي و اساسي خود را كه امروز نتيجه آن را به خوبي مشاهده مي‌كنيم، تدوين فرهنگ مذهبي قرار دادند. انتخاب چنين موضعي در جامعه سياسي آن روز كه اموي‌ها و بعد از آن، عباسي‌ها براي بقاي حكومت خويش هر مخالف و مخالفتي را به شدت سركوب مي‌كردند، طبعاً نمي‌توانست همراه با شركت در اقدامات سياسي باشد؛ چراكه همواره تنها ارزش‌ اين نيست كه به هر قيمت، گرچه به قيمت چشم‌پوشي از بيان معارف حق، در يك حركت سياسي شركت كرد و راه را به روي يك امت بست (همان، ص۳۱۵ و ۳۱۶).

امام باقر عليه السلام و بازداشتن پيروان خود از مناصب سياسي

امامان شيعه همواره بر ضد زورگويان حاكم، موضع‌گيري مي‌كردند. تقريباً همه شيعيان و حتي امويان به خوبي مي‌دانستند كه امامان شيعه، خلافت را حق خود مي‌دانند؛ چنان‌كه از سخناني كه از امام باقر عليه السلام نقل شده است، اين نكته به خوبي آشكار است. ازاين‌رو، امامي مثل امام باقر عليه السلام شيعيان خود را از همكاري با حاكمان ـ جز در موارد استثنا و بنا بر دلايل خاص ـ منع مي‌كرد. اما اين مسئله به شكل يك مبارزه رسمي پيگير و مسلحانه و شركت در قيام‌هاي انقلابي تحقق نيافت. بنابراين، مخالفت و دعوت به عدم همكاري و مبارزه منفي، از مواضع روشن و مشخص امام بود.
عقبة بن بشير اسدي، نزد امام باقر عليه السلام آمد و با اشاره به جايگاه بلند خود در ميان قبيله خويش گفت: ما در قبيله خويش رئيسي داشتيم كه مرده است و افراد قبيله مي‌خواهند مرا به جاي او به رياست برگزينند. نظر شما در اين مورد چيست؟ امام فرمود: اينكه مي‌گويي قبيله تو رئيسي داشت كه مرده و قبيله‌ات در نظر دارند تو را به جاي او معرفي نمايند، اگر از بهشت بدت مي‌آيد و آن را دوست نمي‌داري، رياست قبيله‌ات را بپذير، كه اگر حاكم خون مسلماني را بريزد، تو در خونش شريك خواهي شد، و چه‌بسا از دنيايشان هم چيزي به دستت نيايد.
اين روايت نشان مي‌دهد امام چگونه شيعيان خود را از داشتن هر مقامي در دولت، منع مي‌فرمود و دليل آن را ستم حكام بر مردم و شريك شدن اين افراد در گناه آنان معرفي مي‌كرد (همان، ص۳۱۶ و ۳۱۷).

منابع

ابن ابي‌الحديد. ۱۳۸۷. شرح نهج‌البلاغه. تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم. بيروت: دار احياء التراث العربي. چاپ دوم.
پيشوايي، مهدي. ۱۳۷۸. سيره پيشوايان اسلام. قم: مؤسسه تحقيقاتي و تعليماتي امام صادق عليه السلام . چاپ هشتم.
جعفريان، رسول. ۱۳۸۴. حيات فكري و سياسي امامان شيعه عليهم السلام . قم: انصاريان. چاپ هشتم.
شيخ مفيد. [بي‌تا]. الاختصاص. قم: انتشارات اسلامي.
كليني. ۱۳۸۸ه‍ .ق. كافي. تحقيق: علي‌اكبر غفاري. تهران: دارالكتب الاسلاميه.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.